سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/11/4
2:1 عصر

ساده زیستی مهم تر است یا راست گویی؟

بدست روح اله ریاضی در دسته

امام رضا (ع) ضمن اشاره به وضع یوسف پیامبر(ع) خاطرنشان می سازد که مردم به چگونگی لباس  یوسف نیاز نداشتند، بلکه نیازمند«عدل» او بودند. و بعد افزود:


« و انّما یُحتاج من الامام فی ان اذا قال صدق و اذا وعد انجز و اذا حکم عدل؛ آنچه در امام مورد نیاز است این است که وقتی سخن گفت راست بگوید، و وقتی وعده داد به آن عمل کند، و آن گاه که قضاوت  کرد عدالت ورزد.» (کافی، ج6،ص453)

کامل اش را اینجا بخوانید.


90/10/26
11:4 عصر

یک مصاحبه خواندنی!

بدست روح اله ریاضی در دسته

مصاحبه سایت بازتاب امروز با عباس عبدی را حتما بخوانید.نگاه متفاوتی دارد که می توان در مورد آن تامل کرد.اما قسمتی از آن :

«یکی از دلایلی که جامعه شناسی در ایران نتیجه بخش نیست این است که، ما مسئله اجتماعی نداریم، بلکه مشکلات اجتماعی داریم، الآن زلزله برای ما مشکل اجتماعی است. همین طور در خانه نشسته‌ایم ودست روی دست گذاشته ایم که هرلحظه ممکن است زلزله بیاید. برای یک فرد ژاپنی زلزله مشکل نبود، مسئله بود که آن را حل کرد.حالا اگر بخواهد زلزله بیاید هفت ریشتر هم بیاید هیچ مشکلی پیش نمی‌آید، چون حل شده است. اما برای ما هنوز مشکل است. سیل هم مشکل است. آلودگی هوا هم مشکل است. ولی همه این موارد برای آن‌ها مسئله شده...در ایران کسی نمی تواند حتی یک نمونه بیاورد که یک پژوهشی انجام شده باشد، ذهنیتی را درست کرده و تصمیم ساز شده باشد. کسی به تصمیم آن اهمیت نمی‌دهد یعنی موضوع و مسئله‌ای نداریم که بخواهیم در مورد آن تحقیق کنیم. ما ازنظر تقسیم بندی ها هنوز در دوره کشاورزی هستیم. برای یک کشاورز باران بیاید یا نیاید مشکل است، قحطی مشکل است، اما در نظام دموکراتیک قحطی مسئله است. آن را هم حل کردند و شما هیچ کجا در هیچ نظام دموکراتیکی قحطی نمی‌بینید. اصلاً این موضوع منتفی وتمام شده است. آن را حل کردند اما برای یک نظام کشاورزی که اقتصاد دیم دارد هنوزمشکل است.»


90/10/26
6:10 عصر

این همه لشکر آمده!

بدست روح اله ریاضی در دسته

وقتی جماعت در صف سینما ایستاده ،سرما در وجودشان رخنه کرده بود و برای پرت کردن حواس شان از سوز نیمه بهمن شعار می دادند :«این همه لشکر آمده» و در ادامه به جای آن کلمه معروف از واژه «اصغر» استفاده می کردند، گمان نمی کردند که در کمتر از یک سال بعد از ان، فیلمی که در جشنواره فجر سال گذشته تمام رقبای نیرومندش مانند مهرجویی و کیمیایی و حاتمی کیا و تبریزی را از حیث جماعت مشتاق با اقتدار شکست داد، بتواند این چنین بر تارک دنیا بدرخشد و جوایز رنگارنگ بین المللی را به دست بیاورد.

موفقیت های پیاپی اصغر فرهادی برای ما ایرانیان که همیشه پز فرهنگ گذشته مان را می دهیم چیزی فراتر از مدال طلای ورزشی و یا موفقیت سیاسی و نظامی است.

حالا که تنگ نظران این خبر مهم را سرتیتر رسانه هایشان نمی کنند، غمی نیست.چه سیاستمدارانی که رفتند و هنوز هم این هنرمندان و اهالی فرهنگ و انسانیت اند که باقی می مانند.به راستی حافظ در زمان کدام شاه زندگی می کرد؟

این دو لینک هم خواندنی است: اینجا و اینجا


90/10/18
2:8 صبح

تیشه به ریشه!

بدست روح اله ریاضی در دسته

بنده مثل آقای توکلی به نیت سنج مجهز نیستم.در مورد مسائل حقوقی و اساسنامه خانه سینما هم اطلاع چندانی ندارم که بخواهم نظر بدهم.در گذشته به سبب فعالیت مطبوعاتی که داشتم ،نقد فیلم نوشتم. ولی همین جوری به عنوان یک انسان عادی که به مساله اختلاف ارشاد و خانه سینما نگاه می کنم، نوع رفتار مسئولین دولتی سوال های زیادی در ذهن ام ایجاد می کند.

به نظرم هر چقدر هم نیت ما خیر باشد و قانون و چه و چه به ما جواز کاری را بدهند، شیوه نادرست انجام آن کار همه امتیازات را تبدیل به ضعف می کند.تا جایی که حتی امثال مسعود ده نمکی و مسعود فراستی که از جمله رک گویان و تندگویان سینمایی هستند هم حاضر به تایید رویه اخیر ارشاد نمی شوند.

اینکه اول بگوییم شکایت می کنیم، بعد بگوییم شورای فرهنگ عمومی منحل کرده و قانونی است، بعد عضوی از کمیته تخصصی شورای عالی سینما بگوید منحل شوند، بعد وزیر ارشاد که عالی ترین مقام فرهنگی دولتی است راه به راه مصاحبه کند و بگوید منحل شده اند.بعد در رسانه های مجازی و صدا و سیما مخالفین را بایکوت خبری کنیم و ... و شرایطی مثل جشنواره فیلم فجر و انتخابات مجلس را در نظر نگیریم چه چیزی جز بی تدبیری را تداعی خواهد کرد.

اگر خانه سینمایی که عمده فیلم سازان متعهد و کار بلد کشور از آن حمایت می کنند و دورهای متوالی همین امثال درویش، میرکریمی و عسگر پور مدیرعامل آن بودند عامل استکبار و مخالف نظام و ... هست، می خواهیم با امثال سلحشور و شورجه سینمایمان را جهانی کنیم ؟ که حتی نمی توانند با مخاطب داخلی ارتباط برقرار کنند و سالن سینماها هنگام اکران فیلم هایشان برای صندلی ها فیلم پخش می کنند.

معاون سینمایی محترم، آن موقع در مقابل انتقادات آقای درویش قافیه را باخت که نشان داد خودش یا دوستانش همین یک ساعت پیش، فلان برنامه فلان شبکه به قول خودشان معاند را دیده و از انتخاب شخصیت زشت هفته اش برآشفته اند.

به راستی این مدیرانی که برای همه تصمیم می گیرند و درس دین و انقلاب می دهند و فیلتر شکن می گذارند و پارازیت می فرستند ، چرا یادشان می رود که رطب خورده منع رطب کی کند؟ بهتر نیست تا قبل از تغییر کتاب های درسی ابتدایی سری به این حکایت بزنند و حداقل جواب منتقدانشان را به فردا موکول کنند.

پی نوشت: واکنش کمال تبریزی و رضامیرکریمی هم خواندنی است.


90/10/15
10:29 صبح

کلاه گشاد بر سر بنده خدا!

بدست روح اله ریاضی در دسته

پسر دایی ما چند وقتی است کرولا خریده و از ان موقع، چگالی حضورش در برنامه های فامیل به طرز لگاریتمی افزایش پیدا کرده؛ گویا می خواهد ماشین اش را بکند تو چشم همه فامیل.

اما بنده خدا نمی داند چه کلاه گشادی بر سرش رفته.آخه برادر من تو که می خواستی ماشین 13، 14 میلیونی بخری، می رفتی همین 206 و 405 و سمند خودمان را می خریدی.که هم دل بزرگان را خون نمی کردی، هم برای ماشین 14 میلیونی ،45 میلیون پول نمی دادی.

می خواستی سی میلیون پول بی زبان را دور بیاندازی، می رفتی کمک می کردی به فقرا.البته ما که در ایران فقیر نداریم. منظورم همان بدبخت گرسنه های آمریکا و انگلیس و دیگر اجانب است که هر روز اخبار سراسری مان از فقر و فلاکت و بیکاری آنها می گوید.


90/10/12
10:19 صبح

واقعا!

بدست روح اله ریاضی در دسته

یک سایتی یک یادداشتی تحلیل گونه از یک روزنامه خاص را منعکس کرده.که می توانید اصل لینک خبر را اینجا ببینید.

اما آنچه برایم جالب بود ، نظر یکی از خوانندگان بی نام زیر این مطلب است که اگر چه خیلی مطلق است و نمی توان کاملا آن را پذیرفت، ولی نگاه جالب و متفاوتی نسبت به این جور یادداشت های به سان طبیب مهربان تر از مادر ولی در عمق کینه جویانه داشته است.این نظر دهنده بی نام نوشته:

«واقعا این تحلیلهای اصولگرایان این سوال را پیش میآورد که واقعا آدم میتواند پس از سی سال هنوز هیچ تحلیل درستی نداشته باشد؟»


90/10/3
1:15 عصر

لازمه های رفاقت

بدست روح اله ریاضی در دسته

مقدمه: این مطلب حاصل تجربیات من در طول بیش از ده سال گذشته است و اگر چه در برخی جاها از میانی علمی هم سود بردم اما برای ساده تر شدن بحث به انها اشاره نکردم.خوشحال می شوم دوستان عزیز در این تجربه و نتایج حاصل از آن مرا همراهی کنند.

یک ضرب المثلی است که می گوید «آدمی بدون دوست نشاید(شایسته نیست)» و ما ایرانی ها هم که ته رفیق بازی و مرام و البته فضولی هستیم بیشتر از آدم های ساکن در سایر کشورها مسئله رفاقت و دوستی برای مان مطرح است.اما خود بنده در اول کار و عمده دوستانی که در اطراف دیدم، در انتخاب و نگهداری دوست و رفاقت هایمان به کج راهه می رویم و برای همین شاید بد نباشد کمی بیشتر در این مورد موشکافی بکنیم.

دوستانی که ما انتخاب می کنیم در حالت کلی به 4 دسته تقسیم می شوند.

دوستان درجه اول؛ بعنی رفیق خانه و گرمابه و گلستان و آنکه به قول کامو وقتی دوست اش در سختی است او نیز خود را به سختی می اندازد تا با او حس مشترکی داشته باشد.کسانی که در شادی و غم صدایشان آرامش دهنده و شانه شان تکیه گاه ماست و اولین تماس مان را با آنها می گیریم و از هم صحبتی و همراهی با آنها به بهترین نحو لذت می بریم و در حوزه اندیشه و تفکر هم کمک کار هم و برادر هم هستیم. از نظر من چنین دوستی مانند کیمیاست که شاید فردی در طول عمر خویش، نتواند نمونه ای از آن بیابد و اگر هم کسی آن را یافت ، سوای آنکه باید شاکر حضرت حق باشد، در نگهداری آن بکوشد و امید چندانی به یافتن تعداد زیادی از این نوع دوست نداشته باشد. که یکی دو تایش هم غنیمت است.

دوستان درجه دوم؛ یعنی کسانی که در دوستی مان با آنها چیزی برای مبادله داریم.یعنی کالا و خدمت ارزشمندی که حاضریم برای آن با هم به رفاقت برسیم.مثلا خود من دوستان مخصوص سینما، هیات و ... و یا رفقایی که در طول دوره تحصیل و کار و ... به دست می آوریم داشته و دارم. مهمترین نکته در رفاقت ما با این دوستان امتداد همان مبادله است و تفاوت ها تا جایی که برای طرفین عذاب آور و نافی مبادله نباشد، قابل اغماض هستند.مثلا وقتی با کسی به سینما می روی اینکه او نماز می خواند یا نه ربطی به رفاقت سینمایی شما ندارد اما اگر نحوه معاشرت و ادب و سایر مواردی که در نحوه سینما رفتن شما تاثیر دارد به وجود بیاید این رابطه قابل بازبینی خواهد بود.به نظر من عمده رفقای ما در این دسته قرار می گیرند و از حداقل هایی مانند رفقای مقطعی تا حداکثری مانند رفقایی که شاید با هم همکار و هم خانه باشیم در این طیف قرار می گیرند.

دوستان درجه سوم؛ یعنی کسانی که آن مبادله در آن به دلایل نه چندان حادی از بین رفته است.با کسی هم دانشگاهی بودید و قبلا هر روز همدیگر را می دیدید ولی الان دو سه سالی است که از هم خبر ندارید.اگر در خیابان با هم مواجه شوید طبیعی است که یک گپ کوتاه و کلی با هم داشته باشید و خبرهایی از هم و دیگر دوستان بگیرید.معمولا شاره تلفن این دوستان را در گوشی داریم و اگر فکر کنیم در کاری می توانند به ما مشورت بدهند ، با آنها تماس می گیریم.

دوستان درجه چهارم؛ یعنی کسانی که هیچ وقت با آنها به حالت مبادله نرسیده ایم و دوستان دوستان ، همکار و ... ما هستند که در حد یک سلام و علیک و مانند آن با آنها برخورد می کنیم.

اما دلایلی که به رفاقت های ما آسب جدی میر ساند عبارتند از:

1- هر کسی شایسته دوست درجه اول شدن نیست.ما برخی اوقات به دلایل احساسی و بدون تحقیق و شناخت کافی، افراد را در جایگاه درجه اول می نشانیم و البته دیری نمی پاید که سرخورده و ناراحت زیر کاسه و کوزه رفاقت مان می زنیم و پشیمان می شویم.

2- تغییر درجه دوستی ما با افراد باید تابع مرور زمان و کمی متعادل باشد.یعنی یک دفعه دوست درجه چهار را یک نکنیم و با برعکس.سعی کنیم مرحله به مرحله حرکت کنیم و دچار خطاهای متداول ادراکی و امثال آن نشویم و در صورت بررسی کافی اگر شرایط را نامناسب دیدیم دوستی مان را به درجات با فاصله بیشتر منتقل کنیم.بارها دیده ام که با یک سوء رفتار و یا سوءبرداشت دوستانی حتی حاضر به یک سلام و علیک عادی با هم نمی شوند.

3- ابتدای دوستی مان کمی با احتیاط عمل کنیم. چرا که هیچ وقت دیر دوست شدن با کسی زیان بارتر از زود دوست شدن و زود بریدن نیست.

پی نوشت: فکر کنم یک کمی زیادی پدربزرگی شد. به بزرگی و پدربزرگی خودتان ببخشید.


90/10/2
9:35 عصر

فقدان کارشناسی

بدست روح اله ریاضی در دسته

شاید کلمه کارشناس در کشور ما چیزی در حدود آدمی باشد که راست راست می چرخد و پول مفت می گیرد. مدام هم برای آدم هایی که از پست و سمتشان عزل می شوند حکم مشاوره می دهند.گویی مشاوره چیزی شبیه خیرات است که می خواهیم با آن روحی را شاد کنیم و جسمی را از مضیقه در بیاوریم.

اما آنچه در علوم مدیریت جدید و حتی آموزه های دینی ما بر ان تاکید شده  حاکی از آن است که کارشناسی و مشورت دادن جایگاه ویژه ای دارد و جایی نگفته دوست تو آن کسی است که ماشین اش را بهت بدهد یا تا دم در خانه شما را برساند.

متاسفانه با همین دید در هر سازمان و بنگاهی ، آن کسی دارای قدرت و منزلت است و می تواند ماشین اش را داخل بیاورد و برای زمین و زمان تصمیم بگیرد که سمت مدیریت اجرایی کار را بر عهده دارد و گاهی این مدیران آنقدر امر بر وجودشان مشتبه می شود که خودشان را کارشناس ارشد! می نامند ،در حالی که مدیر اجرایی وظیفه اش به سر انجام رساندن کار است و اگر لازم باشد و عمله مورد نظر سر کار حاضر نشود ، همین مدیر محترم که وعده داده کار را سر وقت تحویل دهد باید آجر هم بالا بیاندازد و فرغون به دست بگیرد.

برای همین مدام در سازمان هایی که در آنها مشغول به کار هستم و همچنین در سطوح عالی مدیریت کشور، مشاهده می کنیم که جناب مدیر، اگر توانایی داشته باشذ، همه رشته های کارشناسان را پنبه می کند و اگر از لحاظ قانونی نتواند، مدام به گوش مردم و زیردست ها نق می زند که نمی گذارند کارمان را بکنیم و وضع تان را از این رو به آن رو تبدیل سازیم.

وضع امروز سازمان ها و بنگاه ها گرفته تا کل کشور، نتیجه عدم نگاه درست به مقوله کارشناس و کارشناسی است و هنوز هم مدیران اجرایی به جای بازگشت به مسیر درست ، با تصمیم های خلق الساعه  شان جامعه و زیردستانشان را به ناکجا ابادی سوق می دهند که کارشناسان بارها خطر آن را گوشزد کرده بودند.


90/9/21
12:58 عصر

چراهای بی تفاوتی

بدست روح اله ریاضی در دسته

بی تفاوتی یا به تعبیر ناراحت کننده تر بی قیدی(spathy) بنا بر ادعای برخی از تحلیل گران به رویه امروز ایرانی ها تبدیل شده است.و حوادث متفاوتی که در یک جامعه زنده ، برای افراد مهم بود و پیگیر آن می شدند ، در یک جامعه بی تفاوت حتی به اندازه یک روز هم آنها را مشغول نمی کند.

اما چرا ما ایرانیها به این عارضه دچار شده ایم؟(البته هستند افرادی که هنوز هم جامعه را زنده و بیدار و در خط این و آن می دانند که روی سخن این یادداشت با آنها نیست.)

1- بی تفاوتی یکی از عوارض ناکامی (frustration) است و ناکامی در حالتی به دست می آید که شما مدام برای دستیابی به نیاز مهمی تلاش کنید و در پایان مایوس شده و امیدتان را از دست بدهید.بارها دیده و شنیده ایم که افرادی برای احقاق حق موردنظرشان تلاشی را شروع کرده اند ، اما در پایان به تعبیری دست از پا درازتر برگشته اند.

از مهم ترین دلایل ناکامی عبارتند از:

1-1- هیچ مکانیزمی برای ارضای نیاز وجود ندارد.امروزه با تمام تلاشی که انجام داده اند ، تنها با یک شماره تلفن و یا صندوق انتقادات مساله اعتراض را حل و فصل کرده اند.یعنی در سازمان های ما کمتر نهادی پیدا می شود که شما بتوانید با مراجعه به آن به اعتراض پرداخته و جواب مناسبی دریافت کنید.

2-1- اگر سازمان های ما واحد پاسخ گویی ندارند، نهادهای مسئول این کار مانند قوه قضاییه، نیروی انتظامی ، باززرسی و امثال آن هم در انجام وظایف خود با هزار اگر و اما روبرو هستند و اگر حتی تشکیل پرونده درستی بدهند ،در بررسی و اعلام نظر و اعمال آن باید موارد بسیاری را در نظر بگیرند که به معنی سر کار رفتن مردم است.

3-1- وجود استثناهای زیاد که دچار سردرگمی می شوید که فلان چیز حق شماست یا خلاف آن.

4-1- عدم وجود قوانین شفاف و در عین حال دقیق در این زمینه.

6-1- عدم وجود رسانه ها و نهادهای مردمی که حتی اگر نتوانند مانع ناکامی شوند، همین که بتوانند چون شانه ای گرم ، پذیرای دردهای مردم باشند، این ناکامی را حداقل به تاخیر می اندازد و یا افراد کینه ای در دل نمی گیرند.

6-1- و در پایان عدم مشخص سازی حق و ناحق در عرف و شرع و مواردی به جز قانون که باعث می شود در برخی اوقات شما بی جهت احساس ناکامی بکنید در صورتی که از ابتدا اصلا حقی نداشته اید.

دلایل دیگر را اگر وقت و حوصله ای بود و دچار بی تفاوتی نشده بودم انش بعدا.

 


90/9/8
7:54 عصر

احمق ها همیشه هستند.

بدست روح اله ریاضی در دسته

این جماعتی که متاسفانه اسم دانشجو هم به آنها می دهند نه خاستگاهشان دانشجویی است و نه اعمال و رفتارشان. یا از بالا دستورشان می دهند و یا احمق هایی هستند از سنخ آنچه در تمام زمان ها بوده.

خدا خیر بدهد به اقا مجتبی که داستان زیبایی نقل کرد.

«این قضیه را مسعودی در مروج الذهب نقل می­ کند که بعد از جنگ صفین در بیابان نزدیک شام یک عراقی سوار شتری بود و داشت می­ رفت، چون در صفین عراق و شامی­ها با هم روبه رو شده بودند، یک شامی جلو رفت و شتر او را گرفت و گفت این ناقه، ناقه من است که آن را در صفین به غارت بردند و حالا به دست تو افتاده است. فرد عراقی هر چه گفت که آقا این شتر مال من است، شامی گفت: نه خیر! ناقه، ناقه من است.

کار به شهر شام کشیده شد. خدمت خلیفه معاویه رفتند، این شامی پنجاه شاهد آورد. سبک اینها چه بود! اینها آمدند و شهادت دادند که این ناقه، ناقه آن فرد است. معاویه هم بر طبق شهادت اینها حکم کرد و گفت که ناقه را بردار و برو!
ناقه یعنی شتر مادّه. عرب زبانان به شتر ماده میگویند: «ناقه» و به شتر نر میگویند: «جمل». جریان لطیفی که اتفاق افتاد این بود که این عراقی رو به معاویه کرد و گفت: این شتر نر است، اسم این جمل است نه ناقه. معاویه گفت: من حکم را دادهام، دیگر اعتراض وارد نیست.
وقتی مجلس خلوت شد، معاویه به او گفت: جلو بیا! شترت چه قدر قیمت داشت؟ گفت: فلان مقدار میارزید. معاویه بیش از آن، به او داد و راضی­ اش کرد. بعد گفت: می­ خواهم پیغامی به تو دهم! وقتی به کوفه رفتی از قول من به علی بگو: معاویه گفت صد هزار مرد شمشیر زن در شام دارم که اگر به آنها بگوید: «جمل، ناقه است»، همه می­گویند: بله؛ ناقه است! یعنی اگر بگوید: نر، ماده است، همه می­گویند: ماده است. ببینید چه خفقانی حاکم بوده است.
خود مسعودی می­ نویسد، شما هم شنیدید که در صفین معاویه آمد و روز چهار شنبه نماز جمعه خواند، گفت: چون داریم به جنگ می­ رویم و فرصت نداریم، پس نماز جمعه را روز چهار شنبه می­ خوانیم و همه آن احمق­ها هم ایستادند و پشت او نماز خواندند.
معلوم میشود آنها حق تفکر هم نداشتند و معاویه شعور ذاتی آنها را هم گرفته بود. حالا اینکه با چه سبکی این کار را کرده بود؛ را بعد می­ گویم. اکثریت شام این چنین بودند، با این اکثریت می­خواهی چه کار کنی؟ »
مشروح این مبحث را اینجا ببینید.

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >