90/3/10
11:32 عصر

آزادی بیانی که آزادی بیان نیست!

بدست روح اله ریاضی در دسته

آقای علی مطهری در مورد حدود آزادی بیان صحبت هایی کرده بود که مورد توجه بسیاری از سایتها قرار گرفت.اما حداقل برای من نه تنها راهگشا نبود که سوالات بسیاری را هم به وجود آورد که در ادامه به آن می پردازم.

ایشان گفته اند:«هر کسی باید در تفکر خود آزاد و در بیان آن نیز آزاد باشد و حتی اگر منجر به انکار خدا، جمهوری اسلامی باشد چنین کسی باید در بیان فکر خود ‌آزاد باشد»

اما در ادامه دو شرط برای آزادی بیان مطرح کرده اند که از نظر من در صورت انکه این دو شرط شفاف سازی نشود و منظور ایشان مشخص نگردد نتیجه برداشت ایشان از آزادی بیان و برداشت کسانی که اصلا و ابدا به آن معتقد نیستند تفاوت چندانی نخواهد داشت و در مرحله پیاده سازی به همین سطح از ازادی بیان می رسیم که امروز در جامعه وجود دارد و امثال اقای مطهری به آن منتقدند.

شرط اول ایشان این است که اگر بر اساس تفکر کسی به انکار خدا رسید ...

حال سوال من این است که این بر اساس تفکر بودن یا نبودن را چه کسی و یا چه قالبی می تواند تعریف کند؟ ایا دانش و یا قالبی خاص برای این منظور وجود دارد و اگر ندارد که به نظر می رسد نخواهد هم داشت و به تعبیر اقای سروش محلاتی شرط گذاشتن برلی تفکر خود نافی اندیشیدن است با چنین شرطی راه برای کسانی که مخالف آزادی اندیشه هستند فراهم نمی شود؟

شرط دوم ایشان هم این است که:«اینکه ما می‌گوییم حتی احزاب غیراسلامی آزاد هستند و بیان آزاد اگر ناشی از تفکر باشد بلامانع است، مقصود کارهای ژورنالیستی و رسانه‌ای نیست؛ بلکه اگر واقعاً کسی براساس تفکر به اینجا رسید که دین، پیامبر، مذهب و... همه ابزاری برای فریب مردم بوده است، باید بتوانند در نشریات و محافل تخصصی حرف خود را بیان کنند و در مقابل اسلام‌شناسان بیایند حرف خود را بزنند.» ودر ادامه هم گفته اند:«بالاخره باید جایی و مکانی باشد که اینگونه افراد بتوانند حرف‌شان را بزنند، نه اینکه در روزنامه‌ها و رسانه‌ بحث‌های عقیدتی را مطرح کنند و مردم عادی وحشت بکنند، بلکه باید در مکان‌های تخصصی این مباحث باید مطرح شود و از طرف علما پاسخ داده شود.»

من نمی دانم با وجود این شرط اصلا آزادی اندیشه معنی می یابد؟به نظر می رسد ایشان تلاش داشتند تقلیدی امروزی از سخنان شهید بزرگوار مطهری بیان کنند که در کتاب پیرامون جمهوری اسلامی بیان شده اما در همان حد حرف ایشان و مثالی که زده اند مانده اند .در صورتی که به نظر من اگر شهید مطهری بیشتر زنده بودند این نظریه را تکامل می دادند والا این جوری که اقای مطهری بیان می کنند که درنشریه تخصصی باشد تا علما جوابش را بدهند بیشتر شبیه ان است که به جای باتوم و چماق بخواهیم با اندیشه اندیشه ای را سرکوب کنیم.یعنی اعتقاد ایشان به ازادی بیان در جهت آن است که اثبات کنیم اندیشه های دیگر باطل و بی بنیه هستند و این منافی اعتقاد به ازادی اندیشه هست و الا چرا اندیشه های مقبول نظر و حتی سخنان بی تفکری که مطابق به خواست قدرت هست می تواند به راحتی در جامعه منتشر شود و برای انتشارش این دو شرط لازم نیست:مثلا اگر کسی ولایت فقیه را در حد اصول دین دانست هم تریبون بهش می دهند ،هم سخنانش را همه جا پخش می کنند و هم پر و بال می گیرد و کسی هم از او نمی پرسد برادر من !شما از کجا به چنین تفسیری از ولایت فقیه رسیدید؟ اما اگر دیگری مثلا به برداشتی متفاوت از دین دست یافت اول باید اثبات شود که برداشت اش از روی تفکر بوده و دوم اینکه در نشریه تخصصی و محیط تخصصی آن را بیان کند تا مردم عادی وحشت نکنند و علما جوابش را بدهند.

این شروط اقای مطهری مرا یاد جرم سیاسی در قانون اساسی می اندازد که به خاطر آنکه هنوز لایحه اش به تصویب نرسیده در همان حدی که در قانون اساسی با صراحت بیان شده است هم به آن عمل نمی شود.حالا اگر امروز حضرات مخالف ازادی بیان استدلال کنند که نشریه تخصصی برای بیان اندیشه های مخالف وجود ندارد و این اندیشه ها اصلا از روی تفکر نیست در نتیجه حق مطرح شدن ندارند، اقای مطهری چه جوابی خواهند داشت؟


90/3/5
1:4 عصر

مدل اسلامی پیشرفت

بدست روح اله ریاضی در دسته

مسئله اینجاست که وقتی سخن از «پیشرفت» می‌رود، با دگرگونی و تحول مواجهیم اما وقتی سخن از اسلام و فقه و شریعت است، با احکام ثابت. ما باید به این پرسش پاسخ دهیم که این تغییر و تحول از یکسو و این ثبات از سوی دیگر چگونه با هم سازگار می‌شوند؟ اکنون فقهی که عهده‌دار احکام ثابت شریعت است، می‌خواهد درباره پیشرفت که ناظر به دگرگونی است، نظر دهد....

به نظرم برای ارائه چنین الگویی 3 راهکار وجوددارد:
1 - ما نمی‌توانیم یک الگوی اسلامی و بومی ارائه دهیم، پس باید تسلیم الگوی غربی شویم.

2 - الگوی توسعه را از جهان غرب بگیریم، مورد نقد و اصلاح و آنگاه آن را مبنای عمل قرار دهیم.

3 -الگویی را که دنیا می‌شناسد، کنار بگذاریم و براساس ارزش‌های اسلامی خودمان، درصدد طراحی الگویی جدید برآییم. من با راهکار دوم موافقم، با آنکه ظاهرا باید به راهکار سوم رأی دهم، اما به نظرم وظیفه امروز ما طراحی یک الگوی جدید نیست.

وظیفه ما این است که همان الگوی شناخته شده را بگیریم و پس از بررسی و تحلیل، آنگاه ببینیم که کجاها با هدف‌ها و ارزش‌های ما سازگار است و کجاها نیست. برای این مسئله چند دلیل دارم:
1 - ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که الگوهای موجود خود را بر ما تحمیل کرده‌اند و ما اکنون در نقطه صفر و آغازین برای تبیین سمت و سوی حرکت خود نیستیم. بنابراین امکان انتخاب کردن در همه عرصه‌ها و زمینه‌ها نیست.

2 - الگویی توسعه‌ای که امروز در دنیا شناخته شده، حداقل 200سال آزمون و خطا پشت سر آن است. این مدت آثار مثبت و منفی آن را نشان داده است. در حالی که اگر از نگاه صرف اسلامی بنگریم، هیچ تجربه‌ای در این زمینه نداریم.

3 - مهم‌ترین دلیل آنکه؛ ما در شرایطی می‌توانیم الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت را ارائه کنیم که مسائل اسلامی ازنظر ما منقح و روشن باشند و در آن صورت بتوانیم بگوییم که الگوی غربی نه و الگوی اسلامی هم این است، حال آنکه امروزه چنین آمادگی‌ای را نداریم. مثلا در ماجرای فتوای امام(ره) درباره شطرنج در سال 1367 و حکم ایشان مبنی بر اینکه اگر شطرنج تنها بازی فکری باشد و قمار نباشد، حرام نیست، برخی از علما واکنش نشان دادند. از جمله آیت‌الله قدیری، از شاگردان امام(ره) نامه‌ای به ایشان نوشت و عنوان کرد که این فتوای درستی نیست. امام(ره) در پاسخ وی، ضمن اظهار تاسف از برداشت وی از احکام الهی، نوشته بودند که؛ آنگونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت می‌کنید، تمدن جدید باید از بین برود و مردم کوخ‌نشین شده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند. بنابراین، اگر در چنین شرایطی بخواهیم چنین الگویی را تدوین کنیم، باید احکام فقهی منقح شوند.

کامل اش را اینجا بخوانید.


90/3/3
11:51 عصر

وقتی ورق بر می گردد...!

بدست روح اله ریاضی در دسته

سید رضی در بخش کلمات قصار نهج البلاغه، این جمله را از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده که حضرت فرمود: «وقتی دنیا به کسی رو می کند، خوبی های دیگران را هم برایش به عاریت می آورد و هنگامی که رو برمی گرداند خوبی های خودش را هم از او سلب می‌کند»:
« اذا اقبلت الدنیا علی احد اعارته محاسن غیره و اذا ادبرت عنه سلبته محاسن نفسه»

ابن میثم بحرانی، درباره ی کلام مولی (ع)، تفسیر لطیفی ارائه کرده و می گوید: وقتی دنیا به کسی اقبال می کند، کارهای زشت او زیبا جلوه داده می شود مثلاً اسراف او «سخاوت» نام می‌گیرد، بی‌باکی‌اش «شجاعت» تلقی می گردد و پر رویی اش «صراحت»!! و در زمان ادبار، پارسائی و تقوای شخص را «ریاکاری» و شجاعت او را «بی باکی» می شمارند! پس چه بسا در دوره ی اقبال و ادبار، رفتارهای شخص، تغییر نمی کند، ولی با اقبال، همه چیز خوب، طبیعی، عادی و بلکه عالی است و هر جمله باید در معتبر ترین دانشگاه های دنیا، متن آموزشی قرار گیرد و اندیشمندان جهان درباره ی آن به تفکر بپردازند ولی با ادبار، همه چیز فاسد و غیر عادی است. دیگر آوردن نام خدا و پیامبر و امام زمان، نه تنها علامت تدیّن نیست، بلکه نشانه ی نفاق است!

کامل اش را اینجا بخوانید.


90/3/2
11:0 صبح

در خط،یا بر خط ولایت!

بدست روح اله ریاضی در دسته

از وقتی یادم می آید،این حضرات مهمترین ملاکشان برای رای دادن را «در خط ولایت بودن» می دانستند.آنقدر هم این معیار برایشان مهم بودن که به دیگر حسن ها و عیب های طرف کاری نداشتند و در حقیقت آنرا شرط لازم و کافی برای انتخاب شدن در نظر می گرفتند.

سال 76 مالک اشتر علی شان(همان تعبیری که آن موقع به کار می بردند) آقای ناطق بود که بعدها توسط مالک بعدی(احمدی نژاد) به فساد مالی متهم شد و بعد از انتخابات هم به خاطر عدم همراهی با رهبری «خواص بی بصیرت» نام گرفت.

این روزها هم که این ور و ان ور از عدم ولایت پذیری مجموعه دولت می گویند و وقتی می خواهند تخفیف بدهند آن را به وسوسه های آقای میم مربوط می دانند.

یعنی شرط لازم و کافی این حضرات که به خاطر آن دروغ و تهمت و بیسوادی و کارنابلدی و هزار تا عیت دیگر طرف را هم اگر داشت ،بی اثر می کرد،دست آخر محقق نشد.

حالا یا این شرط شان نشدنیه و الکی با شعار و جوگیری می خواهند عملیاتی اش کنند؟

یا تعریفشان از در خط ولایت بودن غلط است؟

یا این مساله آنقدر که اصرار دارند مهم نیست؟

و یا به هر دلیل دیگری ،فقط لطفا و خواهشا و please و به هر زبانی که سرشان می شود دوباره انتخابات بعدی این «در خط ولایت بودن» را علم نکنند.اگر عاقل نیستند حداقل بنا بر ادعایی که دارند سعی کنند مومن باشند و بنا بر روایت امام صادق(ع) از یه سوراخ چندبار گزیده نشوند.


90/2/26
2:18 عصر

انتقال مشکل!

بدست روح اله ریاضی در دسته

برای آنهایی که در شهرهای بزرگ زندگی می کنند مساله ترافیک تبدیل به اتفاقی روزمره شده است.حتما در طول مسیر کار و منزل، با تقاطع ها و خیابان هایی مواجه شده اید که بار ترافیکی بالایی دارند و معمولا هم انتقاد کرده اید که چرا فکری به حال این ترافیک و رفع آن نمی شود.اما اگر مسئولان شهری به مانند شما به فکر بیافتند و مشکل ترافیک آن تقاطع و خیابان را با ساخت پل و تقاطع غیرهم سطح حل کنند ایا مشکل ترافیک منطقه شما حل خواهد شد یا بار ترافیکی به چند خیابان و تقاطع آن طرف تر کشیده می شود و این رشته سر دراز خواهد داشت؟

در حقیقت نصب پل به مانند مسکنی عمل می کند که وظیفه اش تنها انتقال درد از نقطه ای به نقطه دیگر است و الا توانایی درمان درد را ندارد.

متاسفانه آنچه در سطح کلان مدیریت در دولت و حتی شهرداری تهران مشاهده می کنیم از همین نبود نگاه سیستمی نشات گرفته است.

در نگاه موضعی شما فقط به درمان یک مشکل توجه کرده و تمام هزینه و زمان تان را به آن اختصاص می دهید در صورتی که این بدن اجتماع نیازهای دیگری هم دارد و چه بسا حل یک مشکل بدون در نظر گرفتن سایر موارد حتی مشکل زا هم بشود.

بگذارید دو مثال بزنم.

همین چند روز پیش روزنامه همشهری تیتری زد که سرانه فضای سبز تهرانیها با احداث پارک ولایت به استاندارد جهانی رسید.خوب سوال اصلی این است که دیگر در چه مواردی از مدیریت شهری ما به استاندارد جهانی رسیده ایم؟

اینکه یک پادگان عظیم در تهران را کاملا تبدیل به پارک کنیم و به فضاهای فرهنگی، ورزشی، اجتماعی و دیگر متغیرهای محیطی و انسانی بی توجه باشیم و حد آنها در درجه پایینی باشد کافی است؟

مثلا مساله توزیع مواد مخدر که پایگاه اصلی اش برای مشتریان رده آخر پارک ها هست، با این گسترش یک باره ، به معضلی جدی تر نبدیل نمی شود؟

یا ماجرای مسکن که دولت محترم از حل شدن آن تا سال 92 خبر می دهد.ایا مردم الان فقط مشکل مسکن دارند و انبوه سازی و شهرک های اقماری و با فاصله زیاد از مراکز و ... در کنار داشتن مشکلات خاص خودش باعث نمی شود که در صورت فرض محال حل شدن مشکل مسکن ،توجه جامعه به سمت های دیگری برود که شاید معضلات بزرگتری از بی مسکنی را به همراه خود بیاورد که با این راه حل هایی که با فرض ثابت بودن دیگر متغیرها ارائه می شود قابل حل نباشد؟

برای همین کار جهادی و تلاش شبانه روزی بدون داشتن نگاهی همه جانبه و تفکری سیستمی چه بسا جز خستگی ،دست آورد دیگری نداشته باشد و ما را از چاله به چاه بیاندازد.

پی نوشت:می دانم که این مساله نیازمند توضیحات بیشتری بود ولی از حوصله وبلاگ خارج می شد و سعی کردم به صورت خلاصه معضل نبود تفکر سیتمی را بیان کنم.


90/2/23
11:53 عصر

هشدار می دهم،پس بصیرت دارم!

بدست روح اله ریاضی در دسته

یک عده انگار تنها وظیفه شان هشدار دادن است.دائم به دنبال موضوعی می گردند که شایسته هشدار باشد و بعد در هر تریبون و منبری که گیر می آورند شروع می کنند به هشدار دادن!

آن چنان هم یا اعتماد به نفس این کار را انجام می دهند که گویی در به وجود آمدن موضوع مورد هشدار، آنها هیچ نقشی نداشته اند و الان صرفا در جهت تنویر افکار عمومی و امر به معروف و نهی از منکر قدم بر می دارند.

آنهایی که وقتی شعار داده می شد :«مناظره به پا شد  ... کله پا شد» غش و ضعف می کردند و ماشاا... ماشاا... گویان این شعار را دشمن شکن می دانستند ،امروز باید ثمره دفاع چشم و گوش بسته شان از بی قانونی و پا گذاشتن بر روی اخلاق و شرع را پس بدهند.

اما گویا به جای پاسخ گویی فرار به جلو گزینه مطلوب تری خواهد بود.و چه چیزی بهتر از فریاد های آی دزد! آی دزد! هشدار آمیز که حواس همان عوام صاحب بصیرت شان را پرت کند،اگر بکند!


90/2/22
12:12 صبح

حکم ولایی

بدست روح اله ریاضی در دسته

استاد عزیزم جناب سروش محلاتی در مطلبی خواندنی به بیان وجوهی که می تواند حکم ولایی و حکومتی را اختلاف زدا و یا اختلاف زا بکند،بیان کرده است.که خلاصه اش را در ادامه می آورم.

موارد موفقیت آمیز:

1-حکم حکومتی در قانون پیش بینی شده باشد و اعتبار حقوقی نیز داشته باشد.

2- حکم توسط کسی صادر شود که دارای مرجعیت فقهی و فراگیر باشد و یا در امری صادر شود که اکثریت مراجع در آن اتفاق نظر دارند.(برای دیدن مثالها به اصل یادداشت مراجعه کنید)

عواملی که می تواند موفقیت این حکم را تحت تاثیر قرار دهد:

1- عدم قبول داشتن ولایت مطلقه فقیه توسط تعداد قابل توجهی از مراجع در گذشته و حال.(مانند آیات بهجت، وحید، شبیری و...)

2- عدم قبول داشتن شعاع نفوذ بی حد برای حکم حاکم و معتبر نداستن ان نسبت به فتوای در نظر برخی فقها.

3- نداشتن زمینه مناسب اجتماعی و حتی برداشت هایی که حکم را جانبدارانه و یا فاقد دلیل روشن و قابل قبول می داند.

4-  عدم تاکید لازم بر ولایت مطلقه در قانون اساسی و برداشت هایی که به خاطر عدم صراحت این قانون از آن استنباط می شود.

نتیجه: بهتر است اگر می خواهیم به حکم حکومتی استناد کنیم،به گونه ای شفاف و صریح در قانون قرار گیرد تا ...


90/2/16
12:4 عصر

پیش گویی!

بدست روح اله ریاضی در دسته

«ما که در جریان امور هستیم، مى‌بینیم میدانیم که اینها خلاف واقع است؛ فحاشى کردند؛ رئیس جمهور را خرافاتى، رمال، از این نسبت‌هاى خجالت‌آور دادند؛ اخلاق و قانون و انصاف را زیر پا گذاشتند.» اینجا

اینها بخشی از خطبه های 29 خرداد است.

حالا این تیترها:

فرمانده سپاه: مردم به دنبال جن و انس نیستند. اینجا

نظر مراجع درباره رمالی و جن گیری اینجا

رابطه جن گیر با جریانی در دولت اینجا

حالا قضاوت با خودتان.آن موقع چه کسی درست می گفت؟ چه کسی نسبت خجالت آور می داد؟

و چه نتایجی می توان گرفت؟ بگم...؟


90/2/15
6:1 عصر

دفاع قرون وسطایی!

بدست روح اله ریاضی در دسته

من نمی دانم واقعا حواسشان هست چه کار می کنند؟

همه چیز از یک سوال کوچک شروع می شود: ایا همه آنچه که به ما می گویند درست است؟

و بعد در صورت تهدید و انکار این سوال رسوب می کند در وجود آدمی و اگر حتی سالها به آن فکر نکند، روزی باز خواهد گشت و فکر نکردن به آن ناممکن خواهد شد.

و بعد اگر بخواهند موضوع مورد سوال را آنقدر بالا ببرند که کسی در کوتاه مدت توانایی رسیدن به آن را نداشته باشد ،ولی آنقدر این سوال ها را روی هم انباشته می شود و ذهن و فکر آدم ها جرات پیدا خواهد کرد که بالاتر برود و دستش به موضوع مورد سوال برسد.آن موقع است که بعد از آن همه مجاهدت دیگر سوالی در کار نخواهد و کار به بازجویی و احساسات می رسد و رها شدن موضوعی که بیش از حد بلند شده باشد،نتیجه ای جز شکستن آن و از بین رفتن اش نخواهد داشت.

همان اتفاقی که در عصر رنسانس افتاد و دین و مذهب و کلیسا سالیان سال مهجور ماند و الان شبیه زنگ تفریحی شده برای تسکین وجدان دردی که گاه به سراغ انسان غربی می آید.

تقاضا دارم که ولایت فقیه را در حد توحید و چه و چه بالا نبرید و دست نیافتنی اش نکنید، که اگر حتی جلوی سوال های امروز ما را بتوانید با این کار بگیرید، فرداها اتفاقی خواهد افتاد که از رنسانس هم عمیق تر و دامنه دارتر خواهد بود.

من پیش گو نیستم ولی تاریخ درس های تکراری زیادی دارد.کافی است یک بار پاس اش کرده باشید!


90/2/15
10:51 صبح

حکم حکومتی و وحدت فرماندهی!

بدست روح اله ریاضی در دسته

در مورد حکم حکومتی سخن بسیار است و مجال برای پرداختن به آن کم.اما آنچه مرا به نوشتن در این باره ترغیب کرد استدلالی بود که از طرف توجیه گران این حکم مطرح شد و آن را مصداقی از وحدت فرماندهی در دانش مدیریت دانستند که باید این موضوع کمی شفاف تر شود.

اصل وحدت فرماندهی یک از اصول زیر مجموعه اصل اختیار است که بنا بر آن در سلسله مراتب اختیار در سازمان که قبلا هم به آن پرداختم،می بایست وحدت فرماندهی و حتی وحدت مدیریت وجود داشته باشد و افراد از یک نفر دستور بگیرند تا تشتت ارا و سردرگمی به حداقل برسد.

ملاحظه می کنید که معنای این اصل این نیست که در جمیع امور فقط یک نفر حق دستور دادن دارد بلکه در هر امری بهتر است(گاهی اوقات هم می تواند بدتر باشد چون اصول مدیریتی محض و جهان شمول نیستند) یک نفر دستور دهد.اما این یک نفر از کجا می آید؟ما می توانیم هر کسی را جای آن یک نفر بنشانیم و برایش قدرت و اختیار بالایی در نظر بگیریم؟

قطعا نه! اصل وحدت فرماندهی دو اصل دیگر را نیز در بر می گیرد و از طریق رابطه مکملی با آنهاست که معنی می یابد.

اولی اصل تخصص است.اگر قرار است کسی در امری حق دستور داشته باشد حداقل حتی عقلایی اش هم این است که او در آن زمینه متخصص باشد.اگر هم نمی تواند خود متخصص باشد از پشتوانه و مشاوره تخصصی بهره مند باشد.از لحاظ عقلایی و مدیریتی نمی توان وحدت فرماندهی در مورد امری اقتصادی را به یک فقیه عادل باتقوا و ... بسپاریم.چه اینکه اقتصاد تعریف خودش را دارد و تحلیل آن نیازمند دانش مختص به آن است.

دومی هم اصل پاسخگویی است.این درست است که در برخی موارد چاره ای جز تصمیم گیری سریع داریم و تصمیم جمعی و مشاوره و ... زمان را تلف می کند اما اگر با اتکا به اصل وحدت فرماندهی تصمیم غلطی گرفته شد بعدا باید تصمیم گیرنده نسبت به تصمیم اش پاسخگو باشد و اگر نتواند از آن دفاع کند وحدت فرماندهی اش سلب گردد.نه اینکه مدام روی ان تصمیم غلط پافشاری شود و حتی با تدبیر و درایت خوانده شده و کسی جرات نکند بگوید بالای چشم اش ابروست!

اگر وحدت فرماندهی همراه با تخصص و پاسخ گویی باشد خطرات اش به حداقل می رسد والا این جوری مایه گذاشتن از علم فقط کار کسانی است که می خواهند با سواستفاده از علم و نادانی افراد توجیهی برای کار خودشان بتراشند.


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >