اپیزود اول:
چشمهایت را ببندی و یک آرزو کنی.خبری از چراغ جادو و قالیچه پرنده و آدم برآورد کننده حاجت نباشد.بعد که چشمهایت را باز کردی آرزویت برآورده شده باشد
هیچ محدودیتی هم در انتخاب آرزو نداشته باشی. پولدار شدن، قویترین مرد دنیا،زندگی جاوید و یا سفر به هر جای دنیا که دلت می خواهد.
فقط می ماند اینکه یک ورد بدهی به همه مردمان تا در یک ساعت و دقیقه و ثانیه مشخص ،آن را بخوانند و آرزوی همه نزدیک به هفت میلیاردشان برآورده شود،
شاید یکی از بهترین هایش این باشد که هرکس بگوید:«حالم را بهترین حال کن.»
اپیزود دوم:
بقیه اش را هم بسپارد به تو.
تویی که روی شاخه های خشک درخت جلوی خانه ما، جوانه های سبز نشاندی و به جوجه یاکریم داخل تخم پارکینگمان یاد دادی تخمش را بشکند و زمستان را بهار کردی و سرد را گرم.
حالا گرم کردن سردی وجود ما و تکاندن خانه دلمان با تو.
از ما فقط آرزو کردن بر می آید.نگو که نمی شود...