از همن روز اول به مساله مذاکره چندان خوشبین نبودم. نه آن «نرمش قهرمانانه» و «چرخش غیرمترقبه» را درک کردم. نه بعدش پالس های مثبت طرف ایرانی که «اختیار تام» دارم و نه از آن طرف «اشتیاق» آمریکایی ها و «امتناع» ایرانی ها را .
هنوز هم معتقدم که مذاکره با آمریکا در ادبیات مقامات عالی رتبه ما جایی ندارد. نگاه آنها به آمریکا نگاهی است بس بدبینانه و این چرخش هم احتمالا جزو سناریویی بود که قبلا یک بار در دولت اصلاحات اجرا شد. نتیجه این سناریو هم اثبات دروغگویی و یا حداقل غیرقابل اعتماد بودن طرف آمریکایی بود و بعدش دیدیم که در دولت قبل سیاست ها چگونه بود و جمایت ها چگونه.
از آن طرق شوق آمرکایی ها برای مذاکره هم برای من جای سوال بسیاری دارد و تردیدها را برای هر ادم عاقلی افزایش می دهد.ما که خودمان از وجهه و اعتبار و قدرت بین المللی مان به خصوص پس از این سالهای نه چندان خوشایند آگاهیم. پس قطعا پشت پرده اهداف دیگری هست و در ذهن طرف مقابل قطعا نیات متفاوتی وجود دارد.
واکنش تندروهای داخلی که دو نمونه اش را اینجا و اینجا می توانید ببینید هم گویای آن است که فشارهای زیادی در «ناز» طرف ایرانی و احتیاط آن موثر بوده.
در کل من چندان از تماس آقای اوباما و کنار هم نشستن وزیران خارجه ایران و آمریکا خوشحال نشدم که هیچ، نگران هم شدم.
ما سی و چند سال است که بر آمریکا مرگ فرستادیم و با آنکه با کشورهای متخاصم تری نسبت به خودمان چون روسیه و انگلیس رابطه برقرار کردیم، آمریکا را به عنوان شیطان بزرگ ، صحیح و سالم محفوظ نگاه داشتیم و حرف زدن از رابطه و مذاکره را ذنب لایغفر دانستیم و انقلابی گری مان را در مواجهه با آمریکا بنا نهادیم. حالا که با وجود همه فشارهای داخلی و بی اعتمادی نظام، تابوی مذاکره و تماس تلفنی و گفتگوی حضوری شکسته شده، طرح ریزی یک برخورد اصولی و راضی نگه داشتن نسبی جامعه و مقابله با کارشکنی های داخلی و خارجی و در نهایت توانمندی در برقراری رابطه ای که منافع ملی مان را تضمین کند و رودست نخوریم، بسیار سخت خواهد بود.
حالا که آمریکایی ها پا پیش گذاشتند و ما هم دست رد بر سینه شان نزدیم، اگر این شروع به دستاورد قابل اعتنایی تبدیل نشود، نتیجه ان از عدم برقراری رابطه سهمگین تر خواهد بود. نشود آنکه کلاغی آمد راه رفتن کبک را بیاموزد و راه رفتن خودش را فراموش کرد.