سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/4/11
12:34 عصر

سکوت؛گیراترین سخن ماست

بدست روح اله ریاضی در دسته

صدای زنگ پیامک به گوش می آید.بیست روزی می شود که صدایش نمی آمد.در این بیست روز خیلی صداها در آمد؛صدای سکوت،گلوله و باتوم،ا...اکبر،مرگ بر...،زنده باد....

در این بیست روز ،گروهی هرچه خواستند ،گفتند.در تلویزیون،روزنامه، پشت فلان تریبون و در بهمان مصاحبه.و گروهی دیگر نتوانستند بگویند.نه رسانه ای بود و نه حتی بلندگویی.ولی گفتند همه آنچه را که می خواستند، باسکوت!

چقدر این سکوت قشنگ بود! همه تاریخ ادبیات ما،همه روایات و نقل قولها از بزرگان؛ در مدح کم گویی ، نمی توانست به این زیبایی ،سکوت و همه حرف های نهان در ماورایش را نشان دهد.

ما ساکتیم؛ نه اینکه حرفی نداشته باشیم، سکوت بهترین سخن ماست.چه آنانکه روبرویمان هستند به جزع و فزع افتاده اند از این سکوت ما.شب و روز می گویند و می گویند و می گویند، تا جواب سکوتمان را بدهند،دروغ و تهمت و افترا می زنند ،تا شاید لب به شکایت بگشاییم.و ما چه بگوییم که اگر حرفی هم زدیم، بر نسق «هیهات...تلک شقشقه هدرت ثم قرت»(1)بود.

(1)امیرالمومنین در خطبه ای معروف به شقشقیه به توصیف خلفای قبلی و ماجرای غصبشان می پردازد.و چه زیبا توصیف هایی می کند که می شود امروز هم نمونه های آن را دید.در بین خطبه ،عربی روستایی بلند شده و نامه ای به ایشان می دهد.در ادامه ابن عباس از حضرتش درخواست می کند که ادامه بدهند.و ایشان این جمله را در جواب می فرماید.اگر نهج البلاغه دارید حتما این خطبه را بخوانید.جزو اولین خطبه هاست.(در نهج البلاغه من سومین خطبه است.)


88/4/9
3:5 عصر

ما دینمان را از شما نگرفتیم

بدست روح اله ریاضی در دسته

ما می گوییم دین ما کاملترین دین است.آنچه بشر برای سعادتش تا آخر دنیا لازم داشته،در دین ما و معارفش بیان شده.ما می گوییم پیامبر ما و 13 معصومی که در ادامه راه او آمده اند و شالوده مذهب ما را تشکیل دادند،کاملترین انسانهایی هستند که در طول حیات بشر ،زمین به چشم خود دیده است.

اینها را همین جوری نمی گوییم،حاصل کلی مطالعه و پای درس این و آن نشستن و تفکر است.امروزش هم به همین راه می رویم.روی داشته هایمان هم اصلا تعصب کورکورانه نداریم.اگر روزی راه بهتری پیدا کردیم و از آن بالاتر، اگر روزی به این رسیدیم که این دین و مذهب در جایی عیب و نقص دارد،‌بی خیالش می شویم.

امامان ما هم اهل کرامتند و هم اهل تفکر.با مس را طلا کردن و خورشید را غروب دادن حاکم دنیا نشدند. هم حاکم دل هستند و هم مراد عقل.تاریخ امامان ما پر است از مباحثه های علمی با پیروان مکاتب دیگر.

گفته اند ندانستن عیب نیست و نپرسیدن عیب است.

گفته اند بپرسید از ما ،آنچه در آسمانها و زمین است.

گفته اند یک ساعت تفکر بهتر از فلان ساعت عبادت است.

اصلا هیچ دینی را پیدا نمی کنید که به اندازه مکتب ما به تفکر دعوت کند.اصلا در دین ما مسلمان شناسنامه ای پشیزی نمی ارزد.اصول دین ما فقط بر مبنای استدلال عقلی که به باور قلبی می انجامد، پذیرفته می شود.

تا به امروز هم اگر از این نظام حمایت کردیم و در برخی موارد به مصلحت سکوت،به خاطر آن بوده که اصلش را در امتداد همان راه می دیدیم.

و الا ما که نوکر و مواجب بگیر هیچ کس نیستیم.اول به دنیا آمدنمان ندای اذان در گوشمان پیچید و آخرش هم به فضل الهی نام زیبای امامانمان.

اوایل این انقلاب اگر من نوعی نبودم ،‌دیدم و شنیدم و خوانده ام که منتسبان این نظام و سران فکری اش ،‌چگونه با بزرگان دیگر مکاتب فکری مناظره برگزار می کردند.

برای ما عمامه به سرو تسبیح به دست و ریش به صورت و مدام از امام زمان(عج) سخن راندن، ملاک دین و دینداری نیست.از آن بدتر از اینکه عده ای دین را دکان هوا و هوسشان کنند ، آزرده می شویم.

برفرض که کسی فقیه نگهبان باشدو لباس پیغمبر بر تنش.وقتی نمی تواند جلوی هوای نفسش را بگیرد و بر حسب وظیفه ای که قانون بر عهده اش گذاشته،‌از کاندیدای خاصی حمایت نکند،برای ما به اندازه همان که امیرالمومنین در مورد ارزش حکومت در نظرش فرمود هم نمی ارزد چنین فردی.

برفرض با وجود کهولت سن، فراموش کرده باشد مرگ را، ما که می دانیم مرگ به دنبالمان است ،‌برای همین برای دنیای دیگری خودمان را خسران زده دنیا و آخرت نمی کنیم.واقعا به قول امام صادق(ع)،چقدر این انسانها بدبختند!

اگر عنایت خدا و بقیه ا... و خون شهیدان و دعای بزرگان و اراده مردم نبود، که شما حتی نمی توانسیتد یک نامه بنویسید.یادتان رفته که پیر جماران خطابتان کرد که از عهده اداره دکان نانوایی در شهرستان دورافتاده هم بر نمی آیید؟

زمانی یک عده آدم سفله! چماق خلافت را برداشتند و تیشه به ریشه حقیقتی که بنیانگذارش پیغمبر خاتم بود، زدند.

حالا هم احمقان امروز با چماق ولایت می خواهند همین کار را با نظام و انقلابی بکنند که امام(ره)عزیز در ادامه همان مسیر پیغمبر خاتم بنایش نهاد.

تا فرصت باقی است و ما در صلح حسنی مان ،جام زهر می نوشیم،‌سواستفاده تان از دین و دعوتتان به جهل و بی عقلی را رها سازید.اگر تقوای لازم در اداره امور ودیعه گذاشته در نزدتان را ندارید، آن را به اهلش بسپارید ، که اگر روزی بخواهید در لباس دین، چون یزیدیان عمل کنید،ما هم اگر قابلمان بدانند، چون سپاهیان امام زمان(عج)، و برحسب وظیفه ای که داریم، به شما خواهیم تاخت و پرچم نصرمن ا... و فتح قریب را بر بام دلهایمان به احتزاز در خواهیم آورد.


88/4/7
3:31 عصر

نامه فرزند بهشتی به پدرش

بدست روح اله ریاضی در دسته

وقتی سر مزار یک نفر که مرده و یا شهید شده ؛کسی که دوستش داری و قبولش، می روی، چه می گویی؟

یا چه حرفی از دلت رد می شود؟ به خصوص وقتی که غمین و دلشکسته باشی.

شاید می گویی ای کاش بودی .به تو نگاه می کردم و از تو ره توشه می گرفتم.

امام های معصوم این گونه اند.برای من امام خمینی(ره) و مطهری و بهشتی و ... هم این گونه اند.

به ما گفته اند آنها انسانهای بزرگی بودند.خط و مرامشان را برایمان تعریف کرده اند، ولی همه اش در پس فیلترها و سانسورهای به ظاهر مصلحتی بوده.

آیا سی دی سخنرانی های امام(ره) را دیده اید.دوست دارند او را در پس گزارشهای تکه تکه و بریده بریده به خوردمان بدهند.

آیا سوالهایی که از کتاب های شهید مطهری از منادیانش پرسیده اید ،جواب گرفته اند؟ مگر نشنیده اید که می گویند هر چه ایشان گفته که درست نیست! البته سخن به جایی است ولی معیار درستی ،آنها نیستند.

برای اینان امامان معصوم و خمینی و مطهری و بهشتی آرمیده در خاک و از کانال آنها تعریف شده ،مطلوبست.

افرادی که در حیات آنها خون به دلشان کردند و یا اصلا رقمی نبودند ،امروز داعیه دار خط و مکتب آنانند و خانواده و فرزند و دوست و همراه آنان را نفی می کنند.درست است که هر گردی گردو نیست ،ولی نمی شود که اکثر منتسبان به آن عزیزان بی خود بگویند و آنها که هنگام حیاتشان در مقابلشان می ایستادند ،امروز منادی افکار و اندیشه شان شوند.

امروز سالگرد بهشتی است.آن که امامش فرمود: خار چشم دشمنان بود.ببینید امروز بهشتی و منتسبانش خار چشم چه کسانی هستند.چه این که اینان در شب رحلت آن پیر فرزانه پرده دری کردند ، از بهشتی چه واهمه ای خواهند داشت؟!

ما مانده ایم و خدایی که همین نزدیکی است و امام زمانی که به قول آیت ا... بهجت از هر چه در دلمان می گذرد ،‌آگاه است.

خدایا ،آدمهای خوبمان را مصادره کرده اند،ما تلاشمان را می کنیم ولی شما خوب ترینت را بر ما بفرست.کسی که نتوانند مصادره اش کنند.کسی که توطئه های درونشان را برملا کند.کسی که خار چشم دشمنان باشد.

این هم نامه سیدعلیرضا حسینی بهشتی به پدرش:

چرا هربار که هفتم تیر می رسد سفرة دل گرفته ام را نزد تو می گسترم؟ شاید چون سایة تو را همچنان بر سرم گسترده می بینم. شاید هم که چون نمی گذارند صدایم شنیده شود، بدنبال چاهی می گردم تا آهی برکشم. شاید هم که برباد رفتن میراث توست که اینچنین آتشم می زند و داغ دیرینه را تازه می کند.

پدر! دیدی که چه روزهایی را شاهد بودیم که امکان بازشناسی تاریخ صدر اسلام را برایمان ممکن ساخت؟ دیدی که سکوت که شکسته شد، چگونه دل ها مملو از امید شد؟ دیدی که عطر راستی و صداقت که فضا را پر کرد، پایه های کاخ های دروغ و ریا به لرزه افتاد؟ دیدی خمودی و خموشی جای خود را به سرزندگی و نشاط داد؟ دیدی که دل هایی که سال ها با انگشتان کلیشه سازان از هم دور نگه داشته شده بود، فاصله ها را شکستند و در کنار هم نشستند؟ دیدی که نسل سومی که با انقلاب، امام، جنگ، شهادت و دینمداری قهر کرده بود، در داوری هایش به تأملی دوباره نشست و مطالباتش را در ادبیات صدر انقلاب جستجو کرد؟ دیدی که زن و مرد و پیر و جوان و روستایی و شهری، چشم امیدشان را به یار دیرینة تو دوختند و به رغم همة اما و اگرها و جوسازی ها، رایت اعتمادشان را بدست او سپردند؟

اما پدر دیدی که همان کسانی که پس از شهادت تو زیر لب زمزمه کردند که بهشتی عاقبت بخیر شد و تداوم حیات او به سلطة اسلام لیبرالی می انجامید، چه کردند؟ به بهانة حراست از اسلامیت نظام، جمهوریت نظامی که تو در کنار امام و مرادت و به یاری بسیاری دیگر از همراهان دیروز و امروز معماری کرده بودی را به مذبح سلایق و علایق و داوری های شخصی بردند. خواست مردمی نجیب که با بالاترین درجات آگاهی، حق به سرقت بردة خود را مطالبه می کردند را آشوب طلبی نامیدند، خوننشان را بر قداره بندان خود مباح ساختند، و به نام دین، دینداران را بی دین نامیدند، مذبوحانه به دنبال سرانگشتان بیگانه گشتند و یافته و نایافته، سکوت تلخ، بلند و رسای حق خواهان را با شادکامی دشمنان قسم خوردة انقلاب همانند کردند تا مجوزی برای مشروعیت بخشی به کودتاگران دست و پا کنند.

یاد روزهای سختی می افتم که در مقابل هجمة ناجوانمردانة زبان های پلشت سکوت کردی و افتراها و دشنام ها را از دوستان دیروز و دشمنان آن روز و امروز صبورانه شنیدی و دم فروبستی. تو قربانی التقاط و تحجر شدی: التقاط تو را ترور شخصیت کرد، تحجر در مقابل رضایتمندانه سکوت کرد، و آنگاه بود که فاجعة هفتم تیر به آسانی اتفاق افتاد. این بار اما، روایتی معکوس در کار است: تحجر، اندیشه هایت را بر نمی تابد و تجلی سبز آن را تحمل نمی کند، التقاط شادمانه برحق بودن خود را اثبات می کند، و این تویی که یکبار دیگر به قربانگاه فرستاده می شوی. بگذار که این بار سخنم را با شعری از شفیعی کدکنی به پایان برسانم:

تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز پرهیز می کنند
......
خاکستر تو را
باد سحرگان
هرجا که برد
مردی زخاک رویید

سید علیرضا حسینی بهشتی هفتم تیرماه 1388


<      1   2