جامعه امروز ما شباهت های زیادی به بدن انسان بیمار دارد.
معمولا بیماری از نقطه ای در بدن شروع می شود و در صورتی که توجه و درمان نشود به دیگر قسمت های بدن سرایت می کند و سرانجام به مرگ شخص بیمار منجر می شود.
به کسی که مثلا بیماری کلیوی دارد و نسبت به آن بی تفاوت است نمی شود تضمین داد که قلب و مغزش تا ابد سالم باقی خواهند ماند.هر چند در زمان آغاز بیماری قلب و مغز به نهایت سالمی داشته باشد.
اما متاسفانه گاه بیمارانی یافت می شوند که چون جامعه امروز ما، تمایلی به دفع مرض و بهبودی ندارند و مدام از خوردن قرص و زدن آمپول فرار می کنند و مرتب ادعا می کنند که:«چیزیم نیست! خوب ام»
حال سوالی که مطرح می شود آن است که وظیفه دیگران در برابر این بیمار سمج چیست؟
او را به حال خود رها کردن و گفتن اینکه:«به درک!نمی شود کسی را زور کرد که...»
یا مدام فک زدن و از مزایای قرص و آمپول گفتن و از مضرات بیماری سخن راندن.به امید راضی شدن بیمار به استفاده از آنها.
و یا آنکه بیمار سمج را مجبور کنیم تا کار به جاهای وخیم تری نرسیده که حتی عمل جراحی هم کارساز نباشد و مرگ بیمار حتمی باشد، از قرص و آمپول ؛هر چند از سر اکراه و یا اجبار ،استفاده کند.
من خود طرفدار راه حل سوم هستم و روش آقایان موسوی و کروبی و ... را هر چند ایراداتی هم به برخی کارهایشان دارم در نوع سوم می بینم.
اگر چه در اطرافم افراد بسیاری را می بینم که فوج فوج به دسته اول مهاجرت می کنند و با حالت بی حوصلگی می گویند:«بی خیال! مملکت ما که نیست»