دیشب دوباره با پدرم بحثم شد. دو هفته ای می شد که این کار را نکرده بودیم. حوصله اش نبود، موضوعش نبود و من سعی می کردم ساکت تر باشم.
پدرم مسوول عالی رتبه و لشکری و کشوری نیست.اما در حد خودش برای این نظام فعالیت کرده.جوانی اش را گذاشته، جبهه رفته و ....
من به او حق می دهم که دفاع کند.که فکر کند قرار است من و امثال من به دست پرورده او و بسیاری دیگر،خرده بگیریم.
بعضی اوقات شاید چون خود انقلاب کرده اند،گمان می کنند که از انتقادهای ما قرار است انقلابی صورت بگیرد.
به ما می گویند:افغانستان و عراق را ببین، برو شکر نعمت کن.
و من می دانم که اگر وضع بع همین منوال پیش رود ،روزی خواهد رسید که از عراق و افغانستان بدتر خواهیم شد.
بگذریم
دیشب در انتهای سخن،پدرم مرا خطاب کرد که: تو چه کار کردی؟
و من در دلم پاسخ دادم که: نگران نباش، فردا فرزندان ما همین سوال را از ما خواهند پرسید.
اما پدران ما باید امروز پاسخگو باشند.که چه کردند و چه نکردند؟
زمان پاسخ گویی ما خواهد رسید و فرزندان ما از آنچه این روزها انجام داده و می دهیم...
خواهند پرسید.