سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/11/16
12:53 صبح

مکرر گفتم!

بدست روح اله ریاضی در دسته

دقیقا اولین جلسه بعد از انتخابات 88 بود.اون چیزی که یادمه اینه که عیدی بود و جلسه توی زیرزمین مدرسه بود.جمعیت هم چندان زیاد نبود و من تقریبا جلوی آقا مجتبی نشسته بودم.برعکس همیشه توی چشم هایش زل زده بودم و منتظر بودم توی اون فضای لعنتی بک حرفی بزنه که دلمو آروم کنه.خیلی دوست داشتم موضع گیری صریح کنه و به خیلی ها انتقاد کنه.

اما نکرد.فقط گفت حب الدنیا راس کل خطیئه

اون جلسه ناامید بیرون اومدم و شاید چند وقتی باهاش قهر کردم.گفتم آقا پریشانی ما رو ندید، صدای ما رو نشنید.نگاه ملتمسانه ما رو بی جواب گذاشت.دیگه نمی خواد ملجا و پناهمون باشه.

اما بعدش تا وقتی زنده بود دیدم که ملجا و پناه خیلی ها شد.دیدم که خودم فقط به مجلس اون می تونستم راحت بیام.

ابن حرف های دیروز تو مجلس منو دوباره به کوچه ملکی مدرسه ایران کشوند.رفتم جلوی منبر خالی منتظر نشستم تا بیاد و در حالی که نگاه شو از ما می دزده برام همون حرف اش را بگه.بگه که من اینو مکرر گفتم:«حب الدنیا راس کل خطیئه»