سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/3/4
5:1 عصر

به پاییز بگو برگردد!

بدست روح اله ریاضی در دسته

یکی از دوستان عزیزم ،اینجا مطلب بسیار قشنگ و احساسی نوشته که خلاصه اش می شود این که «آقای جلیلی! امیدوارم پیروز برگردی تا غرور ترک خورده ما و نگاه خفت باری که آن طرف آبی ها به ما دارند را اصلاح کنی ،حتی اگر نتیجه اش سختی بیشتر ما و سرکوب و تحقیر داخلی خودمان باشد»

اما واقعیت اش این است که اگر چه در مورد جمله پیرو بالا ؛یعنی پذیرفتن سختی ها با این دوست عزیزم موافقم، ولی نمی توانم در مورد جمله پایه آن به جز جنبه احساسی اش ،جنبه عقلایی پیدا کنم.برای همین، یاداشتی را بر همان سبک احساسی می نویسم که پاسخی است بر دوست هنوز ندیده ام: سرطان ذهن عزیز.

من هم دوست دارم؛ که سربلندی کشورم را ببینم و البته نمی خواهم با این سربلندی جای دیگران را تنگ کنیم و حق داشته شان را بگیریم.من عاشق ایرانم ولی نمی خواهم ایران من با قابلیت کم و توان نداشته اش و تنها با اتکا به پارتی و رانت و رشوه و  ... بتواند در دنیا بدرخشد. و می دانم که دعاهایمان به جانب عزیرترین های الهی؛ مبنی بر ذلیل شدن دشمنانمان ،ره به هیچ جایی نمی برد که اشکال از خودمان است.

من هم دوست دارم؛ که جهانیان به ما احترام بگذارند و نگاه بدوی به ما نداشته باشند و البته نمی خواهم این نگاه را فقط با داشتن رسانه های دروغگو و چاپلوس و ظاهری پوشالی و توخالی به دست بیاورم.

من هم دوست دارم؛ که ندای رحمانی اسلام ، که انسان همراه با خالق، بر تمامی جهان طنین انداز شود. و البته با آنچه که به زور سرنیزه، با نبین و نپرس و نفهم، با تخریب و تحقیر ، و با حاکمیت اقلیتی بی کفایت که خودش را در لباس اسلام درآورده به دست آید، مخالفم و برایم ارجحیتی نسبت به نظام فعلی جهان ندارد.

من هم دوست دارم؛ که دولتمردان ما در مذاکرات شان با طرف های دیگر پیروز بیرون بیایند و البته نمی خواهم پیروزی من به معنای شکست و در مضیقه قرار گرفتن ناحق انسان های دیگر کشورها شود. و البته می خواهم که دولتمردان ما همان گونه که از طرف مقابل شان راستی و درستی را طلب می کنند، خودشان هم در برابر مردم شان به آن پایبند باشند.

من هم دوست دارم؛ که خودم و مردم ام لیاقت نعمت های بیشتری را داشته باشیم و رفاه و آسایش و سعادت دنیوی و اخروی ره توشه قطعی مان باشد و البته فراموش نکنیم که اینها با تلاش و کار درست و درست کار کردن به دست می آید،نه نشستن و دعا کردن و شعار دادن.

من هم فتح خرمشهر را دوست دارم، هنوز طنین «شنوندگان عزیز !توجه فرمایید» برایم بهترین پیام هاست، عاشق آن اضطراب منتهی به شادی غرورآفرین ام، اما چه کنم که اگر حجاب ها کنار برود، خواهیم دید که در همان جنگ، و به خصوص بعد از فتح خرمشهر، بی تدبیری ما چه بر سر آن عشق های ناب و غرور های مقدس و معنویت های خدا داده آورد ،و چه سرمایه هایی را به هدر دادیم و به چه نزاع هایی درگیر شدیم که هنوز شیرین ترین خاطره دفاع مان در همان سال های اولین اش به دست آمد.

امروز پاسخ ما به توهین به امام معصوم مان، دسته راه انداختن و هیات گذاشتن و هادی نت زدن شده.

امروز از تریبون های مان بصیرت را نفهمیدن، پرسشگری را گناه نابخشودنی و حقوق طبیعی را لطف و منت نامگذاری می کنیم.

کمالات مذاکره کننده ارشدمان در نماز اول وقت خواندن و در قسمت معمولی هواپیما نشستن اش خلاصه می شود و نه هنر مذاکره و عقل و تدبیر او.

این روزها نه نای ماندن دارم و نه پای رفتن. تنها جایگاهی که برای خودم متصور می شوم همان خط مقدم است.آن جایی که از سیاست های پشت پرده و ظاهر سازی های دروغین خبری نیست.آن جایی که خاکریز من و دشمن واضح تر از آن است که دچار تردید شوم. آنجا که می توانم خالصانه نیت کنم، زوزه خمپاره و گلوله تانک و دوشکا را بشنوم ، جانم را به کف دست بگیرم و به خط بزنم.

شاید دنیای امروز دیگر کشش آن خط مقدم ها را نداشته باشد،پیچیده تر از آنی شده باشد که بتوان خاکریز دشمن را دید و از همه مهمتر نه جایگاه خودت را بشناسی و نه فرمانده ای برایت مانده باشد.

درآن صورت اگر چه به قول قیصر، هنوز به پاییر عادت نکرده ایم ولی تنها کاری که از دست مان بر می آید، نشستن کنار پنجره است:

چو گلدان خالی لب پنجره  پر از خاطرات ترک خورده ایم