امسال جشنواره متوسطی داشتیم.متوسط که می گویم در مقایسه با جشنواره سال قبل نیست که در آن صورت جشنواره خیلی ضعیفی بود.به نظرم با وجود این اسامی و این شرایط و ...، انتظاری که داشتم در حد متوسط برآورده شد.
شاید گذشته عجیب و غریب ما هم چنان ادامه دارد و اگر حافظ و سعدی و مانند آنها مجبور بودند با زبان لفافه ولی شیرین سخن بگویند، امروز فیلم سازهای ما به دلایلی نمی توانند صریح حرف و نظرشان را بیان کنند ولی آنقدر حرفشان را در زروزق می پیچند که خودشان هم گاهی اوقات فراموش می کنند که چی می خواهند بگویند.
این که در فیلم های مان فضای شاد و امیدبخش کم داریم ، حرف درستی است اما القای امید و شادی با خواندن گیج کننده یک کتاب و احساسات مسخره نسبت به رفتگری و ارزوی شعاری «تمیزی سواحل شمال» به دست نمی آید.(اشاره به فیلم نارنجی پوش)
از آن طرف هم فضای خیانت و یاس و مانند آن نیازمند توضیح بیشتری است و نمی توان با نشان دادن چهار تا صحنه غم بادی و تدر خود فرو رفتن قهرمان، توقع داشته باشیم همه چیز برای مخاطبمان باورپذیر شود. (اشاره به برف روی کاج ها)
هنوز همه از کمبود در فیلمنامه سخن می گوییم و هنوز عمده کارگردان های ما خودشان دوست دارند فیلمنانه بنویسند و اگر هم فیلمنامه ای دستشان بیاید ،آنقدر کم و زیادش می کنند که از اصل خود دور می افتد. تربیت فیلمنامه نویس، تعامل سازنده کارگردان با وی ، و در آمدن از فضای شخصی ، نگاه صنعتی و گیشه ای به سینما در کنار توجه به ایده و پرداخت مناسب آن ،چاره سینمای رخوت زده امروز است.
انچه در مورد فیلم های امسال در مطالب قبلی نوشته ام به صورت خلاصه می شوند:
بهترین فیلم هایی که امسال دیدم «پذیرایی ساده» مانی حقیقی و «بی خود و بی جهت» عبدالرضا کاهانی بودند.هر دو این فیلم ها پتانسیل تبدیل شدن به یک اثری که بتوان عاشقش شد را داشتند که متاسفانه ناموفق بودند. سادگی و عین زندگی بودن فیلم کاهانی و فیلمنامه پر کشش و تعلیق مانی حقیقی آنها را شایسته بهترین ها کرد.اما هر دو اثر نتوانستند آن گونه که اصغر فرهادی در دو فیلم آخرش با حس تعلیق و در عین حال باورپذیر بودن مخاطب را با خود همراه می کرد من را تا آخر فیلم بکشانند.«بی خود و بی جهت» کشش لازم و فیلمنامه قوی ای ندارد و فضای فیلم مانی حقیقی هم به سختی باورپذیر می نماید.
در کنار دو فیلم بالا که نوید فیلم سازی صاحب سبک را به ما می دهند ، 4 فیلم دیگر هم بود که به نظرم قابل تامل بودند و سبک خاص خودشان را در عین جذابیت های فیلمسازی به مخاطب القا می کردند.
بهترینشان «پل چوبی» مهدی کرم پور بود که واقعا از او ساختن چنین فیلمی بعید بود. «بوسیدن روی ماه» و «برف روی کاج» ها با فیلمنامه خطی شان و فضای نامانوس در درجه بعدی قرار دارند و «پله آخر» علی مصفا آخرین این فیلم هاست.حسن فیلم های بالا در این بود که شما را با قهرمان اصلی شان همراه می کردند و تا حدودی فضای فیلم و اخلاقیات قهرمان دست شما می آمد اما جذابیت دو نمونه اول را برای من نداشتند و نتوانسته بودند آن گونه که لازم است من را قانع سازند.
دسته سوم فیلم هایی بودند که ایده خوبی داشتند ولی نتوانستند از پس ایده بر بیایند و به جز تعدادی سکانس قابل تامل و یا مثلا بازی درخشان یک یازیگر و ... نقطه درخشانی در آن ها نبود.«نارنجی پوش» مهرجویی، «خرس» معصومی، «یک روز دیگر» حسن فتحی، «ملکه» باشه آهنگر، «بیداری» موتمن، «خوابم می اد» عطاران، «تلفن همراه رییس جمهور» عطشانی، «یکی می خواد باهات حرف بزنه» هادی از این دسته بودند.
فیلم های بی ارزشی مانند «در انتظار معجزه»، «محرمانه تهران»و «یه عاشقانه ساده» هم جای صحبت ندارند.
سه فیلم «روزهای زندگی» ، «ضد گلوله» و «گشت ارشاد» را هم ندیدم که اگر آنها را ببینم در موردشان خواهم نوشت