سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/4/7
3:31 عصر

نامه فرزند بهشتی به پدرش

بدست روح اله ریاضی در دسته

وقتی سر مزار یک نفر که مرده و یا شهید شده ؛کسی که دوستش داری و قبولش، می روی، چه می گویی؟

یا چه حرفی از دلت رد می شود؟ به خصوص وقتی که غمین و دلشکسته باشی.

شاید می گویی ای کاش بودی .به تو نگاه می کردم و از تو ره توشه می گرفتم.

امام های معصوم این گونه اند.برای من امام خمینی(ره) و مطهری و بهشتی و ... هم این گونه اند.

به ما گفته اند آنها انسانهای بزرگی بودند.خط و مرامشان را برایمان تعریف کرده اند، ولی همه اش در پس فیلترها و سانسورهای به ظاهر مصلحتی بوده.

آیا سی دی سخنرانی های امام(ره) را دیده اید.دوست دارند او را در پس گزارشهای تکه تکه و بریده بریده به خوردمان بدهند.

آیا سوالهایی که از کتاب های شهید مطهری از منادیانش پرسیده اید ،جواب گرفته اند؟ مگر نشنیده اید که می گویند هر چه ایشان گفته که درست نیست! البته سخن به جایی است ولی معیار درستی ،آنها نیستند.

برای اینان امامان معصوم و خمینی و مطهری و بهشتی آرمیده در خاک و از کانال آنها تعریف شده ،مطلوبست.

افرادی که در حیات آنها خون به دلشان کردند و یا اصلا رقمی نبودند ،امروز داعیه دار خط و مکتب آنانند و خانواده و فرزند و دوست و همراه آنان را نفی می کنند.درست است که هر گردی گردو نیست ،ولی نمی شود که اکثر منتسبان به آن عزیزان بی خود بگویند و آنها که هنگام حیاتشان در مقابلشان می ایستادند ،امروز منادی افکار و اندیشه شان شوند.

امروز سالگرد بهشتی است.آن که امامش فرمود: خار چشم دشمنان بود.ببینید امروز بهشتی و منتسبانش خار چشم چه کسانی هستند.چه این که اینان در شب رحلت آن پیر فرزانه پرده دری کردند ، از بهشتی چه واهمه ای خواهند داشت؟!

ما مانده ایم و خدایی که همین نزدیکی است و امام زمانی که به قول آیت ا... بهجت از هر چه در دلمان می گذرد ،‌آگاه است.

خدایا ،آدمهای خوبمان را مصادره کرده اند،ما تلاشمان را می کنیم ولی شما خوب ترینت را بر ما بفرست.کسی که نتوانند مصادره اش کنند.کسی که توطئه های درونشان را برملا کند.کسی که خار چشم دشمنان باشد.

این هم نامه سیدعلیرضا حسینی بهشتی به پدرش:

چرا هربار که هفتم تیر می رسد سفرة دل گرفته ام را نزد تو می گسترم؟ شاید چون سایة تو را همچنان بر سرم گسترده می بینم. شاید هم که چون نمی گذارند صدایم شنیده شود، بدنبال چاهی می گردم تا آهی برکشم. شاید هم که برباد رفتن میراث توست که اینچنین آتشم می زند و داغ دیرینه را تازه می کند.

پدر! دیدی که چه روزهایی را شاهد بودیم که امکان بازشناسی تاریخ صدر اسلام را برایمان ممکن ساخت؟ دیدی که سکوت که شکسته شد، چگونه دل ها مملو از امید شد؟ دیدی که عطر راستی و صداقت که فضا را پر کرد، پایه های کاخ های دروغ و ریا به لرزه افتاد؟ دیدی خمودی و خموشی جای خود را به سرزندگی و نشاط داد؟ دیدی که دل هایی که سال ها با انگشتان کلیشه سازان از هم دور نگه داشته شده بود، فاصله ها را شکستند و در کنار هم نشستند؟ دیدی که نسل سومی که با انقلاب، امام، جنگ، شهادت و دینمداری قهر کرده بود، در داوری هایش به تأملی دوباره نشست و مطالباتش را در ادبیات صدر انقلاب جستجو کرد؟ دیدی که زن و مرد و پیر و جوان و روستایی و شهری، چشم امیدشان را به یار دیرینة تو دوختند و به رغم همة اما و اگرها و جوسازی ها، رایت اعتمادشان را بدست او سپردند؟

اما پدر دیدی که همان کسانی که پس از شهادت تو زیر لب زمزمه کردند که بهشتی عاقبت بخیر شد و تداوم حیات او به سلطة اسلام لیبرالی می انجامید، چه کردند؟ به بهانة حراست از اسلامیت نظام، جمهوریت نظامی که تو در کنار امام و مرادت و به یاری بسیاری دیگر از همراهان دیروز و امروز معماری کرده بودی را به مذبح سلایق و علایق و داوری های شخصی بردند. خواست مردمی نجیب که با بالاترین درجات آگاهی، حق به سرقت بردة خود را مطالبه می کردند را آشوب طلبی نامیدند، خوننشان را بر قداره بندان خود مباح ساختند، و به نام دین، دینداران را بی دین نامیدند، مذبوحانه به دنبال سرانگشتان بیگانه گشتند و یافته و نایافته، سکوت تلخ، بلند و رسای حق خواهان را با شادکامی دشمنان قسم خوردة انقلاب همانند کردند تا مجوزی برای مشروعیت بخشی به کودتاگران دست و پا کنند.

یاد روزهای سختی می افتم که در مقابل هجمة ناجوانمردانة زبان های پلشت سکوت کردی و افتراها و دشنام ها را از دوستان دیروز و دشمنان آن روز و امروز صبورانه شنیدی و دم فروبستی. تو قربانی التقاط و تحجر شدی: التقاط تو را ترور شخصیت کرد، تحجر در مقابل رضایتمندانه سکوت کرد، و آنگاه بود که فاجعة هفتم تیر به آسانی اتفاق افتاد. این بار اما، روایتی معکوس در کار است: تحجر، اندیشه هایت را بر نمی تابد و تجلی سبز آن را تحمل نمی کند، التقاط شادمانه برحق بودن خود را اثبات می کند، و این تویی که یکبار دیگر به قربانگاه فرستاده می شوی. بگذار که این بار سخنم را با شعری از شفیعی کدکنی به پایان برسانم:

تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز پرهیز می کنند
......
خاکستر تو را
باد سحرگان
هرجا که برد
مردی زخاک رویید

سید علیرضا حسینی بهشتی هفتم تیرماه 1388