قبلش: این مطلب را بخوانید.
یک مساله ای است که هنوز برای من حل نشده باقی مانده است.نه اینکه حل نشده باشد بلکه این تناقضی که وجود دارد را نمی دانم یک عده چطوری برای خودشان حل می کنند؟
بارها شنیده ام که شبهه افکنی کار نابجایی است.اما واقعا سوال این است که شبهه چه چیز است و یقین که در نقطه مقابل آن قرار دارد چگونه حاصل می شود؟
اینکه من در یک محیط ایزوله رشد پیدا کنم و در کودکی و مدرسه و دانشگاه و رسانه های رسمی یک مطلبی را با تکرار در ذهن من فرو کنند و بعد من یک روز بپرسم چرا؟ می شود شبهه افکنی.
در صورتی که فرآیند به یقین رسیدن این گونه محیطی باشد.در آن صورت چه تفاوتی بین یک مسلمان شیعه با یک مسیحی، بودایی و حتی لاییک است اگر همه شان آن عقیده ای را بپذیرند که در محیط به آنها تزریق شده و به تعبیری عقیده غالب و شناسنامه ای بوده است؟
در محیط اطراف ما یک جور مصلحت سنجی های محافظه کارانه و سخت گیرانه ای نسبت به تمامی حوزه های دینی، فرهنگی و اجتماعی وجود دارد که نتیجه اش این است که حلال کردن آنچه تا به امروز حرام بوده با اما و اگر و ان قلت و مخالفت و چه و چه روبرو می شود ولی عمل حرام سازی بدون هیچ مانعی در حال حرکت است و فروعات و اجتهادات دینی در حد واجب الهی و جنگ با خدا مطرح می شوند و کسی هم معترض نمی شود.
مثلا الان در برخی از مواردی که به عنوان واجبات و محرمات دینی به مردم گفته می شود و حتی در بعضی از آنها عمده مراجع محترم هم اتفاق نظر دارند یک سری شک و شبهاتی وجود دارد.جواب می دهند که خوب مگر چه می شود انجامش بدهی؟و یا حرامش را نکنی؟
شاید در نگاه اول من هم بگویم راست می گویند.اما وقتی به دید سیستمی به مساله دین نگاه کنی می فهمی افراط در یک مکانیزمی که مبتنی بر عقل و وحی است موجب تفریط در جای دیگری خواهد شد. یعنی خطر افراط در احتیاط واجب و مستحب دانستن برخی امور شاید حتی از اینکه واقعا حکم قطعی شان واجب بوده ،بیشتر باشد.خطری که البته ناملموس تر و در لایه های زیرین رخ می دهد و شاید یکی از نتایج اش این باشد که نسل در انقلاب تربیت شده امروز ما به نسبت نسل قبل (با توجه به این فضای ایزوله و آموزش معارف دینی در تمامی سال های تحصیل و رسانه ها) اهتمام کمتری به همین ظواهر دین دارد.
ادامه دارد...