سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/3/31
9:4 صبح

می خواهم...

بدست روح اله ریاضی در دسته

به وضعیت بغرنجی رسیدم.فکر می کنم در آینده از این روزها یاد شود.و احتمالا به ما که در این دوره می زیستیم ،کنایه هایی بزنند.

ای کاش می شد چشم هایمان را ببندیم.نفس عمیق بکشیم و وقتی باز کردیم،‌همه آنچه طی بیست روز اخیر اتفاق افتاده، خواب و خیالی پوچ و بی معنی باشد.

می خواهم وقتی چشمهایم را باز کردم ،فرض کنم که حتی یک رای هم در زمان رای گیری و بعد آن جابجا نشده.می خواهم فرض کنم که رسانه ملی و بسیج و شورای نگهبان و ...هیچ جانبداری از یک کاندیدای خاص نکردند.می خواهم فرض کنم که از هیچ امکانات دولتی به نفع کسی استفاده نشد.می خواهم همه شنیده ها و دیده هایم را به باد فنا بدهم.می خواهم...،ولی نمی توانم به حرف پدرم و فیش بانکی در دستش هم اعتنا نکنم.

چهار روز قبل از انتخابات ،چهارصد هزار تومان به حساب بانکی که حقوق پدرم را در آن می ریزند، پول ریخته شده.برای چه اش را نمی دانیم.شاید هم بهتر است ندانیم.

می خواهم دوباره قل اعوذ برب الناس ...من شر الوسواس الخناس بخوانم.

خدایا چه کردیم که به این روز گرفتار شدیم.

خودت به ما پناه بده.