اگر گفتگو نتواند اختلافات را حل کرده و افراد وگروه ها را به موضع مشترکی برساند، آنگاه نوبت به حکمیّت و داوری می رسد. حکمیّت یک راهکار اجرائی برای رسیدن به توافق در میدان عمل است، هر چند که به این وسیله نمی توان اختلافات نظری را حل کرد.
البته اگر برای حلّ اختلاف، نیاز به داوری کردن و حکم صادر کردن باشد، این کار نمی تواند توسط هیچ یک از گروه های درگیر اختلاف انجام شود، و صرفاً کسی می تواند به نفع یک طرف و یا به ضرر طرف دیگر، حکم کرده و غائله را خاتمه دهد که نه طرف دعوی باشد، و نه از یک طرف حمایت کرده باشد.
در جریان جمل، با اینکه طلحه و زبیر آغاز کننده فتنه بودند و دست به شورش زده و عده ای از اصحاب حضرت را در بصره به قتل رسانده بودند، ولی بهر حال چون در برابر حضرت قرار گرفته و او را متهم به قتل عثمان می کردند، امام علیه السلام به آن ها پیشنهاد کرد که به داوری کسانی تسلیم شوند که طرفداری از هیچ یک از دو طرف را نکرده و از هر دو جریان کناره گیری نموده اند:
«و قد زعمتما انی قتلت عثمان، فبینی و بینکما من تخلّف عنی و عنکما من اهل المدینة، ثم یلزم کل امری بقدر ما احتمل».(نهج البلاغه، نامه54)
«پنداشتید من عثمان را کشتم، پس میان من و شما از مردم مدینه آن کس داوری کند که سر از بیعت من بر تافته و به یاری شما هم نشتافته، آن گاه هر کس را بدان اندازه که در کار داخل بوده برگردن آید و از عهده آن برآید.»( ترجمه دکتر شهیدی)
این منطق علوی متضمّن چند نکته است:
اوّل آنکه: آن حضرت، مشروعیّت حکومت خود را به معنی نادیده گرفتن اعتراضات مخالفان نمی داند.
دوّم آنکه: هر چند خود در جایگاه امامت و خلافت قرار دارد، ولی داوری در خصوص مسائل مربوط به خود را به دیگران محوّل می کند.
سوّم آنکه: داوران را از طرفداران خود، پیشنهاد نمی کند، بلکه به داوری کسانی که از وی تخلّف کرده و وظیفه ی حمایت از امام را انجام نداده اند، رضایت می دهد.
چهارم آنکه: از قبل، آمادگی خود را برای التزام به هر آنچه داوران درباره ی او بگویند، اعلام می نماید.
آیا برای حل اختلافات، منطقی منصفانه تر از این وجود دارد؟ بدون تردید، امیر المومنین (علیه السلام)، معیار حق است و کلام او شاقولی است که انحراف و اعواج دیگران راآشکار می سازد، ولی وقتی درگیری و اختلاف رخ می دهد حضرت مخالفان خود را به قبول رأی خود محکوم نمی کند و آن ها را به "داوران بی طرف" ارجاع می دهد.
در جمل، پس از آن که همه مهیّای جنگ بودند، امام (ع) تعلّل می ورزید و حاضر به شروع جنگ نبود، تا جائی که مورد اعتراض ابن عباس قرار گرفت، حضرت فرمود می خواهم بار دیگر اتمام حجت کنم، لذا در میان اصحاب خود اعلام کرد:
«کیست که این قرآن را بگیرد و به نزد سپاه دشمن برد، و آن ها را به حکم قرآن فراخواند، البته او کشته می شود و حتماً وارد بهشت می شود».(الجمل، 339)
حکمیت قرآن برای حضرت، چندان اهمیت دارد که امام از جان سرباز فداکار خود می گذرد، تا شاید دشمن را به قبول حکمیت ـ و نه قبول رأی خود ـ قانع سازد!
در همه ی این صحنه های اختلاف و نزاع، حضرت بجای استناد به عصمت و حقانیّت خود، به معترضان می گوید:
«اگر کار خلافی انجام داده ام، بگوئید و در این صورت حق دارید که در برابر من بایستید»:«لیس لکما غیر ما رضیتما به الّا ان تخرجا مما بویعت علیه بحدث فان کنت احدث حدثاً فسمّوه لی»(الامامة و السیاسة، ص95)
امّتی که چنین الگویی برای تفاهم و حلّ اختلاف دارد، برای ادامه اختلافات خود چه عذری در پیشگاه خدا می تواند ارائه کند؟
متن کامل این یادداشت را اینجا ببینید.