سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/1/20
12:59 عصر

تاملاتی در باب ولایت فقیه(2)

بدست روح اله ریاضی در دسته

می توان به جرات ادعا کرد که آنچه امروز در مجاری رسمی و حکومتی در مورد ولایت فقیه تبلیغ می شود و در اغلب سلسله نشست ها و جلسات به آن پرداخته می شود ، تنهاتعداد انگشت شماری از مباحث مرتبط با این مساله بیان می شود که انشاا... عمدی در این کار نباشد.
مثلا این جمله معروف شده امام (ره) که«پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیب نرسد» را چند بار دیده و شنیده باشیم ،‌خوب است؟
و یا جمله کمتر معروفی چون:«ولایت فقیه ضد دیکتاتوری است.»(1)
این جملات اگرچه قطعا از سوی امام خمینی بیان شده اند اما تنها دو جمله از بسیاری از جملاتی هستند که ایشان و دیگر علمای معتقد به ولایت فقیه بیان کرده اند و لذا اگر به دنبال شناساندن واقعی این مدل حکومتی به مردم هستیم باید یک نگاه کامل و همه جانبه به این موضوع داشته باشیم.
کلید درک چرایی بیان دوجمله بالا ،‌در آشنایی با ویژگی های ولی فقیه مورد نظر امام و دیگر علما نهفته است.
بنابر اصول پنج و صد و نهم قانون اساسی رهبر جمهوری اسلامی باید دارای صفات و ویژگی های زیر باشد:
1 - صلاحیت‏ علمی‏ لازم‏ برای‏
افتا در ابواب‏ مختلف‏ فقه‏.
2 - عدالت‏ و تقوای‏ لازم‏ برای‏ رهبری‏ امت‏
اسلام‏.
3 - بینش‏ صحیح‏ سیاسی‏ و اجتماعی‏، تدبیر، شجاعت‏، مدیریت‏ و
قدرت‏ کافی‏ برای‏ رهبری‏.


صفت اول را به می توان به سیاق آیت الله جوادی آملی‌فاجتهاد مطلق خطاب کرد.

1-اجتهاد مطلق
«چون حکومت اسلام  حکومت قانون است،برای زمامدار علم به قوانین لازم می باشد.»(2)
«عقل همین اقتضا را دارد؛زیرا حکومت اسلامی حکومت قانون است، نه خودسری و حکومت اشخاص بر مردم.»(3)
«اجتهاد تخصص بیرون آوردن احکام است از قواعد و احادیث،‌و جداکردن احادیث عملی است از غیرعملی که آن مربوط به یک قواعد علمی دقیق است که دست شماها به آن نمی رسد.»(4)
«فقیه حاکم بر نظام اسلامی که در عصرغیبت مجری و حافظ و مبین قرآن است، باید به تمام جوانب آن آگاه باشد.او باید علاوه بر شناخت احکام و معارف قرآن کریم درباره انسان و جامعه اسلامی، روایات رسیده از عترت را نیز به خوبی بررسی نماید و به شناخت کامل و جامع و از احکام برسد.اگر شخصی برخی از مسایل اسلامی برایش حل نشده و خود نمی تواند آنها را عمیقا بررسی نماید، او ولی مسلمین نیست؛یعنی نه مرجع فتواست و نه مصدر ولایت؛ نه می تواند فتوا بدهد و نه می تواند اسلام را به اجرا در بیاورد.»(5)

نتیجه ای که از جملات بالا گرفته می شود آن است که در حقیقت یکی از فلسفه های وجودی ولی فقیه ،‌فراهم آمدن امکان پیاده سازی احکام و فرامین اسلام است.در این موضوع کار به جایی می رسد که برای شخص فقیه هیچ جایگاه خاص و اختصاصی و هیچ مقام و عنوان بالاتر از عامه مردم در نظر گرفته نمی شود.«ولایت ،‌یعنی حکومت و و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است؛ نه اینکه برای کسی شان و مقام غیرعادی به وجود بیاورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد.به عبارت دیگر، ولایت مورد بحث،‌یعنی حکومت و اجرا و اداره، برخلاف تصوری که خیلی از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفه ای خطیر است.»(6)
«فقیه و حاکم اسلامی، ‌ولایت مطلقه اش،‌ محدود به حیطه اجراست نه اینکه بتواند احکام اسلام را تغییر دهد اولا؛‌و ثانیا در مقام اجرا نیز، مطلق به این معنی نیست که هر گونه میل داشت،‌ احکام را اجرا کند،‌ بلکه اجرای احکام اسلامی نیز باید توسط راهکارهایی که خود شرع مقدس و عقل ناب و خالص بیان نموده اند،‌ صورت گیرد»(7)
«در نظام اسلامی، هیچ امتیاز حقوقی میان شخص حقیقی رهبر و مردم نیست و اگر فرضا فقیهی خود را از قانون خدا مستثنی بپندارد، این گمان همان و سقوط او از رهبری و انعزالش همان.»(8)
«فقیه لا یسئل عمایفعل نیست که هر کاری بخواهد بکند و مورد سوال قرار نگیرد؛‌او نیز یکی از مکلفین است؛‌زیرا شخص فقیه جدای از شخصیتش،‌هیچ سمتی ندارد و مثل دیگر افراد جامعه است»(9)

نتیجه : این ولایت فقیهی که نگهدارنده کشور از آسیب ها و ضد دیکتاتوری است باید دارای شرایطی باشد که اولینش اجتهاد مطلق است.که بنابر آن شخص فقیه احکام و فرامین اسلامی را از منابع آن اجتهاد کرده و بر اساس آن عمل می کند.در این وادی او فقط یک مامور به وظیفه است و هیچ شان و مقامی برایش متصور نیست.و لذا اگر حتی برای خود مقامی تصور کند،‌خودبه خود از سمت خویش عزل می شود.
باب پرسش از فقیه در تمامی موارد باز است که در یادداشت بعد به آن خواهم پرداخت.

(1)صحیفه نور، جلد 10، صفحه 29
(2)امام خمینی، ولایت فقیه،ص 37
(3)همان، ص 38
(4)امام خمینی، کشف الاسرار،‌ص 325
(5)آیت الله جوادی آملی،‌ولایت فقاهت و عدالت،‌ص 137
(6)امام خمینی، ولایت فقیه،ص 40
(7)آیت الله جوادی آملی،‌ولایت فقاهت و عدالت،‌ص 251
(8)آیت الله جوادی آملی،‌ولایت فقاهت و عدالت،‌ص 255
(9)آیت الله جوادی آملی،‌ولایت فقاهت و عدالت،‌ص 257