سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/6/1
11:26 عصر

این داستان شاید تخیلی باشد

بدست روح اله ریاضی در دسته

دیشب دوباره با پدرم بحثم شد. دو هفته ای می شد که این کار را نکرده بودیم. حوصله اش نبود، موضوعش نبود و من سعی می کردم ساکت تر باشم.

پدرم مسوول عالی رتبه و لشکری و کشوری نیست.اما در حد خودش برای این نظام فعالیت کرده.جوانی اش را گذاشته، جبهه رفته و ....

من به او حق می دهم که دفاع کند.که فکر کند قرار است من و امثال من به دست پرورده او و بسیاری دیگر،خرده بگیریم.

بعضی اوقات شاید چون خود انقلاب کرده اند،گمان می کنند که از انتقادهای ما قرار است انقلابی صورت بگیرد.

به ما می گویند:افغانستان و عراق را ببین، برو شکر نعمت کن.

و من می دانم که اگر وضع بع همین منوال پیش رود ،روزی خواهد رسید که از عراق و افغانستان بدتر خواهیم شد.

بگذریم

دیشب در انتهای سخن،پدرم مرا خطاب کرد که: تو چه کار کردی؟

و من در دلم پاسخ دادم که: نگران نباش، فردا فرزندان ما همین سوال را از ما خواهند پرسید.

اما پدران ما باید امروز پاسخگو باشند.که چه کردند و چه نکردند؟

زمان پاسخ گویی ما خواهد رسید و فرزندان ما از آنچه این روزها انجام داده و می دهیم...

خواهند پرسید.