• وبلاگ : سي و يك شب
  • يادداشت : گذشت آن روزها
  • نظرات : 2 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نجوا 
    راستش من ميترسم ازين گونه محاکمه کردن ها...
    بس که ميترسم يک روز هم مجبور باشم خودم جوابگو باشم و دستم خالي تر باشد...
    اما خب چه گريز از آنچه بوده؟
    خواستند کاري کنند اما ننشستند بررسي اش کنند و همين جور يک کارهايي رو تکرار کردند و نتيجه ش شد اين...
    آمدند کشورِ اسلامي بنا نهادند و دل خوش شدند که اسلام مستقر شد، غافل از اينکه همين اسلام را ذبح کردند...
    که جوان هايي در همين جامعه ي اسلامي تربيت شد که دين گريز شدند، که بدتر از آن بعضي دين ستيز شدند...
    و من چه قدر دردم ميگيرد وقتي اينها را ميبينم...
    دلم ميخواست مطمئن بودم که همه ي هم نسلانِ من به دور از تعصباتِ بي جا و شور و احساس تصميم ميگيرند و عمل ميکنند...
    حيف که گاهي جز اين مي بينم...
    درد داريم... دردي که گلويمان را فشار ميدهد و چشم مان را اشک آلود ميکند...
    چه گذشت بر اين مملکت و چه خواهد گذشت... خدا ميداند...