راستش من ميترسم ازين گونه محاکمه کردن ها...
بس که ميترسم يک روز هم مجبور باشم خودم جوابگو باشم و دستم خالي تر باشد...
اما خب چه گريز از آنچه بوده؟
خواستند کاري کنند اما ننشستند بررسي اش کنند و همين جور يک کارهايي رو تکرار کردند و نتيجه ش شد اين...
آمدند کشورِ اسلامي بنا نهادند و دل خوش شدند که اسلام مستقر شد، غافل از اينکه همين اسلام را ذبح کردند...
که جوان هايي در همين جامعه ي اسلامي تربيت شد که دين گريز شدند، که بدتر از آن بعضي دين ستيز شدند...
و من چه قدر دردم ميگيرد وقتي اينها را ميبينم...
دلم ميخواست مطمئن بودم که همه ي هم نسلانِ من به دور از تعصباتِ بي جا و شور و احساس تصميم ميگيرند و عمل ميکنند...
حيف که گاهي جز اين مي بينم...
درد داريم... دردي که گلويمان را فشار ميدهد و چشم مان را اشک آلود ميکند...
چه گذشت بر اين مملکت و چه خواهد گذشت... خدا ميداند...